٭
اه! كلي حالم رو گرفت! اصلا همه حس و ذوق نوشتنم رفت.حالم ازش بههم ميخوره
مريم
نوشته شده در ساعت
14:02
توسط طره
٭
باور كن اعتماد
از قلبهاي كال
بار رحيل بسته
و مهرباني ما را
خشم و تنفر افزون
از ياد برده است
باور نميكني؟
كه حس پاك عاطفه در سينه مرده است؟
مريم
نوشته شده در ساعت
09:34
توسط طره
٭
.مثل هميشه پر حرفم براي گفتن و مثل هميشه به نوشتن رو ميآرم. و باز مثل هميشه، حتي قلم هم قاصر است از نوشتن اندكي از حرفهاي درونم. كاش ميتونستم راحت بنويسم.
از عصر كه فهميدم پدربزرگت فوت كرده، خيلي دلم گرفته. از خودم بدم اومد. چون تمام اين هفتهاي كه ازت بيخبر بودم، فقط تونسته بودم عصباني باشم كه چرا خبري ازت نيست. هيچ به فكرم خطور نكرده بود كه ممكنه اتفاقي افتاده باشه، نگران نشده بودم.
ميدونم، بهتر از هر كسي ميدونم كه بر خلاف ظاهر بياحساس و شايد گاهي حتي خشنت، قلبي داري به بزرگي يه دشت شقايق و محبتي بيريا به زلالي آب. فهميدنش برايم كار سختي نيست. اينو هميشه از عمق چشمات ميشه فهميد. به شرطي كه تحت تاثير ظاهرت قرار نگيرند.
فكر ميكني براي چي تا حالا ازت نبريدم؟! براي چي حرفهاي نامهربانت من را از تو دور نميكنه؟ براي چي بعد از تمام قهرها و دعواها باز هم دلتنگت ميشم؟!!
ميدونم كه ممكنه بعد از خوندن همه اينا، يه چيزي بنويسي اون بالا و بهم بخندي. يعني ازت بعيد نيست! اما اگر فكر كردي من ناراحت ميشم كور خوندي!
خب! ميدوني كه بلد نيستم تعارف كنم و رسمي حرف بزنم. نميتونم بگم انشاا... غم آخرتون باشه، چون ميدونم دروغه. ميدونم مرگ حق است و هميشه هست و هيچ گريزي ازش نيست. پس فقط در صورتي ميشه غم آخر، كه نفر بعدي خودت باشي! كه اونم بعيده به نظرم! درويش مصطفا را يادته؟ “امتحانهها! حكماً امتحانه. سخت باش. يا علي مددي!” ديگه هم غصه نخور و زود خوب شو و بيا اينجا. آخه من دست تنهام. خب؟؟ منتطرمها!!:)
مريم
نوشته شده در ساعت
15:35
توسط طره
٭
يه شعري هست، با اينكه خيلي طولاني هستش، اما ارزش خوندن داره. مناسبت هم داره. پس با حوصله تا تهش رو بخون
ضريح گمشده
عشـق من! پاييز آمـد مثـل پار
باز هـم، ما باز مانـديم از بهار
احتراق لاله را ديديم ما
گل دميد و خون نجوشيديم ما
بايد از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق ياس ، مشكي پوش بود
ياس بوي مهرباني ميدهد
عطر دوران جواني ميدهد
ياس ها يادآور پروانهاند
ياس ها پيغمبران خانهاند
ياس ما را رو به پاكي ميبرد
رو به عشقي اشتراكي ميبرد
ياس در هر جا نويد آشتي است
ياس دامان سپيد آشتي است
ياس يك شب را گل ايوان ماست
ياس تنها يك سحر مهمان ماست
بعد روي صبح پرپر ميشود
راهي شبهاي ديگر ميشود
ياس مثل عطر پاك نيتست
ياس استنشاق معصوميتست
ياس را آيينهها رو كردهاند
ياس را پيغمبران بو كردهاند
ياس بوي حوض كوثر ميدهد
عطر اخلاق پيمبر ميدهد
حضرت زهرا دلش از ياس بود
دانههاي اشكش از الماس بود
داغ عطر ياس زهرا زير ماه
ميچكانيد اشك حيدر را به چاه
عشق محزون علي ياس است و بس
چشم او يك چشمه الماس است و بس
اشك ميريزد علي مانند رود
بر تن زهرا گل ياس كبود
گريه آري گريه چون ابر چمن
بر كبود ياس و سرخ نسترن
گريه كن حيدر! كه مقصد مشكل است
اين جدايي از محمد مشكل است
گريه كن زيرا كه دخت آفتاب
بيخبر بايد بخوابد در تراب
اين دل ياس است و روح ياسمين
اين امانت را امين باش اي زمين
گريه كن زيرا كه كوثر خشك شد
زمزم از اين ابر ابتر خشك شد
نيمه شب دزدانه بايد در مغاك
ريخت بر روي گل خورشيد، خاك
مدفن اين ناله غير از چاه نيست
جز تو كس از قبر او آگاه نيست
مريم
نوشته شده در ساعت
12:50
توسط طره
٭
سه شنبه،اول مرداد
امروز تولد منه.
تولدم مبارك
اما همه ديروز به من تبريك ميگفتند.حتي دوستهاي اينترنتي هم ديروز به من ميل زده بودند و تبريك گفته بودند! شايد بگي حالا مگه چي شده كه اينقدر گير دادي؟!
آخه تو كه نميدوني! روز 31 تير براي من يادآور چيزيه كه تا آخر عمر، فراموشش نميكنم :( و همه انگار دست به يكي كرده بودند كه اونو يادم بندازند.
آهاي! با توام! تو ،كه ميدونم هيچوقت اينا رو نميخوني! هرجا كه هستي، اگر صداي منو ميشنوي، تولدت را كه ديروز بود، بهت تبريك ميگم! اميدوارم سالهاي سال زير سايه حق زندگي خوبي داشته باشي و بعدها وقتي گذشت زمان روي خاطرات تلخت سايه انداخت، سعي كن منو ببخشي و باور كني كه من هيچوقت زير قولم نزدم و نامردي نكردم. فقط همون تقديري كه هميشه ازش ميترسيدم به سراغم اومد. من مجبور شدم. باور كن:(
----------------------------------
فراموش كردن! خيلي سخته! مخصوصا وقتي به چيزي عادت كرده باشي و يهو تصميم بگيري كه از همين الان كاملا تركش كني! مثل آدمهاي معتاد كه ميخوان ترك كنند.منم در حال ترك هستم. نميدونم دقيقا ترك چي.چون وقتي تصميم به ترك گرفتم هنوز پي به ماهيت واقعيش نبرده بودم. احساس بدي دارم. احساس آدمي كه به دوستش خيانت ميكنه. آخه من قول داده بودم، قول داده بودم كه هيچوقت هيچوقت تركش نكنم، مگر اينكه بميرم يا اينكه كسي منو مجبور كنه.اما الان هيچكدوم اين چيزها پيش نيومده، فقط من يه دفعه تصميم گرفتم كه ترك كنم! به همين سادگي! البته نه به همين سادگي، چند هفته بود كه از خواب و خوراك افتاده بودم. همش با خودم كلنجار ميرفتم كه بفهمم چي ميخوام. چيكار كنم بهتره؟! كدوم راه درستتره؟ تا بالاخره به اين نتيجه رسيدم كه فراموش كردنش بهترين كار بايد باشه! براي من البته! الان هم عين كساني كه تو خواب راه ميرن زندگي ميكنم! يه جورايي گنگ و گيجم. فقط خودم را و سرنوشتم را سپردم دست خدا! هرچي كه اون بخواد و صلاح باشه من راضيم! فقط...! خدايا! خيلي بهم سخت نگير. من هنوز خيلي ضعيفم. ممكنه ساقهام بشكنه حتي با يه نسيم! پس زندگيم را طوفاني نكن. دستم را بگير و من را از توي اين گرداب بكش بيرون. كمكم كن تا همه چيز راحت تموم بشه! من تمام اميد و توكلم به توست. چون تو...!
----------------------------------
!بارون وسط تابستون هم خيلي حال ميدهها! نميدوني ديشب چه باروني اومد:) من داشتم ذوقمرگ ميشدم! خدايا! شكر، شكر، شكر. من مطمئنم كه اين بارون هديه تولدم بوده! و زيباترينش هم بوده:) اما بيچاره تو كه تهران نيستي تا اين بارون ناب تابستاني را ببيني دلم برات سوخت
(اشتباه نكنيد! منظورم اين دوستم بود كه با هم اين وبلاگ رو ساختيم) آخه ...!
مريم
نوشته شده در ساعت
12:20
توسط طره