TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭

ازدستت لجم گرفته!!واسه چی نگفتی هانیه داره میره مکه؟؟حالا من جیزی میگفتم؟؟همین دیگه،گفتی چون باهمین من حسودیم میشه،نه؟
خیلی بچه ای!!خیلی!! مسخره!من جمعه دارم میرم،دیگه وقت ندارم چیزی بنویسم،راستش اصلا دلم نمیخواد ....
بُگذریم:
گوهرمخزن اسرارهمانست که بود!!

0 نظر

٭

راستی!!امروزفردای تولدمنه!!
"تولدم مبارک"

0 نظر

٭

من تازه رسیدم!!بابا من وقت ندارم واسه وبلاگ نویسی،خر شدم!!حالاکاش شریک نمیشدم بااین خوشگل!!

0 نظر

Bar

٭


جان من کجايي،کجايي،که بي تو دلشکسته ام
سر به زانوي غم نهادم به گوشه اي نشسته ام

آتشم به جان وخموشم چو ناي مانده ازنوا
مانده با نگاهي،به راهي،که ميرودبه ناکجا..

اي گل آشنا ؛ بيقرارم بيا ؛ واي ازاين غم جدايي !!

0 نظر

Bar

٭

اَه ،اَه !!
چه بیمزه خدافظی کردی !! قبلنا قشنگترخدافظی میکردی !!!
اینو ببین ، یاد بگیر،در ضمن عشق هییچوقت معنی نرسیدن نمیده،الکی همه چیو bold نکن !!!

0 نظر

Bar

٭


دشتها را براي اين آفريده‏اند كه انسان آوارگي را تجربه كند؛ رفتن و تنهايي را، وسعت و بي‏كراني را، نرسيدن را و عشق يعني نرسيدن.
آنچه كه بزرگ است، آنچه كه دريايي است، تنها براي انسان آفريده شده‏است.‏
چشمان كوچك ما، ناپايان‏ترين سرزمينهاست، و قلب ما، جايي كه انسان در تلفيق انديشه‏اش با آن، معنا مي‏يابد؛ كهكشاني‏ترين آسمانهاست. و پرستاره‏ترين، كه رخشان‏ترين و ناب‏ترين قطره‏هاي عشق از آن فرومي‏چكد.‏
حالا كه مي‏نويسم، بيمارم و حال دل خراب است امشب. مگر بادي از گذار پنجره بيايد تا يك لحظه فراموش كنم، تا يك لحظه فراموش شوم.‏
حالا من دوباره از آن تنهايي‏ام. دوباره همدرد دردها. هرچند كه همواره چنين زيسته‏ام. كسي چه مي‏داند به سر آدم چه مي‏آيد.‏
پايان نزديك است. واژه‏ها گذشتند، مثل زماني كه گذشت.‏
شب است. باد مي‏آيد و چيزي به برگها مي‏گويد و مي‏رود، من مي‏شنوم.‏
چيزي مي‏گويد، مثل من كه مي‏گويم:‏
تو را به خداوند آبها، باغها و سيبها مي‏سپارم.‏
مريم




Bar

٭

شبها که می خوابیدم روحم میرفت تو اون دنیا .واسه خودش گشت وگذار میکرد،صبح زنده و سرحال برمیگشت،منو زنده میکرد!!
الان خیلی وقته که شبها خوابم نمی بره ! صبح مرده ام! روحم تو همین دنیا هی می گرده وهی به هیچی نمیرسه،روحمم داره میمیره،ولی هیچکی نمیفهمه،
کاش یه مدیوم بودم تا با روح یکی دیگه جون بگیرم! یک روح زیبا...
تو این کشور روزانه جند تا روح میمیره؟؟صد برابر تعداد مرده ها!!

0 نظر

Bar

٭

سلام
من امروز برگشتم،اینبار زیاد میمونم.
تو که نمیخوای دیگه هیچی ننویسی؟؟بابا یه خدافظی بکن،حلالیت و اینا....

0 نظر

Bar

Bar

٭

سلا م
می دونی ،من تازه طره رو خوندم، ا ینهمه که پشت تلفن ور زدم نمیدونستم اینارو دربارهً من نوشتی،دیدم همش از خودت ممنونی، نگرفتم ، خلاصه شرمنده کردی ما رو،کشتم خودمو این دو خط نوشتم،دیگه نمیتونم

0 نظر

Bar

٭


خدايا!‏ به كجاي اين شب تيره، بياويزم قباي ژنده خود را؟!!:(‏
مريم




٭


دلم گرفته
دلم عجيب گرفته است
و هيچ چيز
نه اين دقايق خوشبو كه روي شاخه نارنج مي‏شود خاموش
نه اين صداقت حرفي كه در سكوت ميان دو برگ اين گل شب‏بوست
نه هيچ چيز
مرا از سكوت خالي اطراف نمي‏رهاند
و فكر مي‏كنم
كه اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد!‏
مريم




٭


يه چيز عجيب و باحال!‏
امروز از 50 نفر آدمي كه اينجا هستن، 40 تاشون بلوز كرم مايل به زرد ( رنگ جديده!!!) پوشيدن با شلوار قهوه‏اي!! عين گروه سرودهاي مدرسه ؛) نمي‏دونم كه اتفاقي هستش يا يه خبريه و من نمي‏دونم!‏ شايد هم يهويي مد شده از پنج‏شنبه تا امروز!‏
مريم




٭


دلم براش سوخت! خيلي منتظر بود كه چيزي كه دلش مي‏خواست از دهن من بشنوه، اما من چي بايد مي‏گفتم؟! نمي‏خواستم بهش دروغ بگم و الكي دلش رو خوش كنم! به اندازه كافي عذاب وجدان دارم!‏
خب نمي‏شه گفت كه خيلي اشتباه كرده بود، اما درست هم نبود! به قول خودش يه تيكه‏اش درست بود، يه تيكه‏اش غلط!! حالا كدوم تيكه بماند.‏
از طرفي هم نمي‏دونم كار درستي كردم كه نظرم رو گفتم يا نه! نمي‏دونم چرا بعضي وقتها به طرز احمقانه‏اي راستگو مي‏شم. به خدا بلد نيستم دروغ جدي بگم!‏
اما فكر كنم كه هانيه راست گفته بود كه دلش مي‏خواست!‏
گاهي حقيقت برهنه خيلي ترسناك است!‏
مريم




Bar

٭


بعضي آدمها چقدر پررو هستن به خدا!!‏
مريم




٭


مي‏خواستم از چند روز پيش بنويسم كه با بچه‏ها بوديم، اما چيزي به فكرم نرسيد. هيچ اتفاق جديدي نيفتاده بود. همه در جريان زندگي روزمره خودشون غرق بودند و طبق معمول يا جاني و هانيه و مرتضوي داشتن درگوشي حرف مي‏زدند، يا مرتضوي به طور عمومي، تنها سخنگوي مجلس بود، همين.‏
راستي از دستت خيلي عصباني‏ام! چون نمي‏تونم دليل حساسيت و پنهان كاري مسخره تو رو بفهمم. بعضي وقتها يه كاراي بي‏مزه‏اي مي‏كني كه...!‏
اوضاع خودم هم اصلا قشنگ نيست! از يه طرف بهم گفتن كه بايد هفته ديگه كارمو كامل تحويل بدم، از طرفي هم هنوز هيچ غلطي براي مكه‏ام نكردم! نه لباس، نه وسايل، نه ساك، نه معلومات! نه هيچ آمادگي! تازه به اينا هم هنوز نگفتم كه مي‏خوام برم و دو هفته نيستم و كار عقب مي‏افته :(‏ !‏
خلاصه اوضاع خيلي بي‏ريخته!‏
تازه از بس كه تنهايي اينجا چيز نوشتم و حتي كسي هم نيست كه نظر بده، حوصله‏ام سر رفت! تو كه فكر كنم وقتي هم كه تهران باشي، لابد حوصله نداري كه چيزي بنويسي! اصلا تو حوصله چي رو داري؟!؟‏
مريم




Bar

 
*