TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭

من اصلا نوشتنم نمياد!!چون هيچ اتفاقي نيفتاده،ديروز که دانشگاه نرفتم،امروزم نرفتم،يعني الان که ساعت 8 صبح من هنوز تو خونه ام!!دلم مي خواست با خيال راحت بشينم درس بخونم ولي خيالم راحت نيست!
جاني توام اگه همه روز رو ول نگردي يه روزه همه درسات تمومه،حيف که چپ وراست با ملت قرار ميذاري هيچکسم که نباشه با ديوار جلو خونتون قرار ميذاري،بعد چون آدم وقت شناسيم هستي کلي از وقتت .....!!!!!خلاصه سعي کن آدم باشي .
ببين مريم خانوم کتاب آمار LARSON رو واسه من بگير،يه کتاب قرمز کلفته!
همين ديگه ،خداحافظ!

0 نظر

Bar

٭


مي‏خوام اينجا رو پر از آفتاب غروب كنم، تا هر وقت كه دلم گرفت بتونم بيام اينجا و يه عالمه آفتاب غروب تماشا كنم. شايد حتي روزي 43 بار!‏
مريم




Bar

٭


چقدر سخت است خواستن و نتوانستن! چقدر طاقت فرساست كه از ته دل چيزي يا كسي رو بخواي، اما مجبور باشي كه پا روي دلت بگذاري و صداش رو خفه كني. مخصوصا اينكه خودت هم مطمئن نباشي كه اين همه خودداري اصلا لازم هست يا نه؟
همه چيز خيلي مسخره هستش.‏
اينجوري زندگي كردن رو دوست ندارم.‏
مريم




٭

من اعصابم الان خط خطيه!!
به اين دلايل:
يه گند عظيم زدم،يعني تقصير سميه شدزمان ظهور رو کم گرفت،36 تا عکسم ســـــوخت!!
اونقدر لجم مي گيره اين بچه هاي ما 30 ثانيه از وقت يه حل تمرين نمي زنن،آخه وقتي اينهمه آدم ميرن سر کلاس مثل خرم مينويسن،من واسه چي برم؟؟ميخوام همشونو خفه کنم،هيچوقت نمي شه دلشون بخواد يه روز سر کلاس نرن بشينن حرف بزنن،اصلا دلشون نمي خواد با هم برن بيرون بگردن ،بيرون غذا بخورن،واي نميفهمي من چي ميکشم!:((هيچوقت فکر کردي اگه من وتو ،تو يه دانشگاه بوديم چه غلطا که نميکرديم!اينا اصلا تو چشاشون برق شيطنت نيست،ميفهمي چي ميگم؟؟دلم خفه شده!!
اونقدر شديد سرفه ميکنم که نزديکه دل ورودم از دهنم بريزه بيرون،به نظر تو سرما خوردگي سرفه اي بهتره يا آب دماغي يا سردردي يا تبي؟؟چون 13 ماه سال تجربه داري ميپرسما! "زهرا"


0 نظر

Bar

٭

هي ميگم شعر ننويس!!
بقيه مينويسن ديگه!! تو دفترات شعر بنويس، اينجوري منم مجبور ميشم.......

يک مورچه ديشب در خانه ما مرد!
يک مورچه آمد،اورا از اينجا برد!

با عجله مي رفت سمت در خانه،
او دوست خود را ميبرد تا لانه،

او گريه هم ميکرد،چون دوستش مرده!
من هم شدم ديشب، غمگين و افسرده!

آن مورچه حتما امشب عزادار است،
در خانه از غصه تا صبح بيدار است!

من مي برم امشب يک گل براي او،
تا کم شود شايد، از غصه هاي او!
زهرا


0 نظر

٭


ترانه ای برای سالگرد تولد عيسی


زمين به ولوله بنشست
زمان به هلهله
               برخاست
پرند سبز درختان باغ را آراست

شکوفه ها بشکفت
-شکوفه های شکوفان-
و با صدای رسا آسمان پهناور
رساترين طنين را
       به چرخ چارم خواند
و اين شگون مظفر را
از اين من آلوده اين من خاکی
به آن فرشته
    -سرشته ز خوی افلاکی
به آن نشانه خوبی
به آن يگانه ترين کسان درودی گفت
به وسعت همه آبهای درياها
                  -به وسعت پاکی

حميد مصدق

مريم




٭


ديشب توي اخبار، با يكي از مهندس‏هاي جامعه مهندسين، مصاحبه كردند، درباره زلزله تهران و خرابي‏هاي ناشي از اون و ...! حالا اينا مهم نيست. اين آقا توي حرف‏هاش يه جمله گفت دقيقاً به اين مضمون: “صعوبت كار اجرايي در اين زمينه، خيلي بيشتر از صعوبت كار فني‏اش است”! كه بعد از چند دقيقه تجزيه و تحليل فهميدم منظورش از صعوبت، احتمالاً همون سختي هستش! واقعاً شاخ درآورده بودم. نمي‏دونم اون آقاهه براي اينكه كلاسش بره بالا اينجوري حرف مي‏زد، يا اينكه مثلاً بگه من خيلي دارم علمي و قلنبه سلنبه حرف مي‏زنم، يا اينكه واقعا فارسي رو اينقدر بد ياد گرفته؟!!‏
تازه هرچي هم فكر كردم، سواد عربي من قد نداد كه اصلاً اين صعوبت از نظر ساختاري و قواعدي، وجود خارجي داره يا نه؟!‏
خلاصه اينكه كلي مغرمون درگير شد و كلي دلمون به حال اين زبان مادري سوخت!‏
مريم




Bar

٭


صداي سنگين سكوت
در ذهن خسته‏ام مي‏شكند؛
از خويش دور افتاده‏ام، ليك
چراغي در دوردست وجودم
سوسو مي‏زند؛
كسي فرياد مي‏زند
با صداي بي‏صدا،‏
آري! اين صداي سكوت است كه مي‏شنوي!!‏
مريم




٭


عجب شانسي داريم ما! حالا كه يكي مي‏خواست اينجا رو بخونه و نظر بده، اين نظرخواهي بايد خراب بشه!‏
نمي‏دونم چرا دوشنبه‏هاي من اينقدر نحس شدن! شايد هم به خودم تلقين مي‏كنم. نمي‏دونم! آخه دقيقاً از همون دوشنبه 14 شعبان، كه من و تو چهارشنبه‏اش رفتيم پارك ساعي، من ديگه دوشنبه خوش به خودم نديدم! دوشنبه كه مي‏شه، انگار تمام غم عالم مي‏ريزه تو دلم، نه! هوار مي‏شه رو سرم.‏
دوشبه! دوستت ندارم! چون خيلي بد و خسته‏كننده و افسرده‏اي! دوشنبه! ازت خوشم نمي‏ياد!‏
تازه از دست خودم هم عصباني هستم! نوشته‏هام پر شده از غم و غصه و خستگي و ...! خلاصه پر از چيزهاي منفي. بايد سعي كنم كه زيبايي‏ها رو بيشتر و روشن‏تر از زشتي‏ها ببينم. ‏
مريم




Bar

٭

امروز تو لابراتوار يه سري هنرستاني بودن واي فاجعه!! منوسميه فکمون رو زمين بود،اولش که از2تاشون پرسيديم چي ميخونن و اينا مودب بودن،يه هو صميمي شدن!!باور نميکني چه قــــــــــــــــــدر بچه بودن،اصلا هيچي حاليشون نبودکلي جاي اونا خجالت کشيديم!!تو تصور کن فقط n بار جلوي آقاي نوري همديگرو "بوس" کردن!!!!!من و سميه که خيلي به خودمون اميدوارشديم!!
راستي يه قل از رضوانا پريد،امروز بهمون شيريني داد!!
" زهرا"

0 نظر

٭


سلام
نمي‏دونم چرا آرشيو خرابه؟ فقط نوشته‏هاي اولين ماه و آخرين ماه رو نشون ميده.‏ من setting رو عوض كردم كه فعلا همه چيزهايي كه از اول تا الان نوشتيم بشه توي همين صفحه ديد،‌تا بريم آرشيو را درت كنيم.‏
راستي اين نظرخواهي رو توي تمپليت آرشيو هم بذار ديگه!‏
مريم




٭

سلام
خانمها آقايان!!
ورود شما را تبريک عرض ميکنيم و دست بوس همه شما هستيم!!(مريم بوس ميکنه!)
حالا که اين آدرس مخفي به دست شما رسيده بايد چند نکته رو بگم:
1)احتمالا فقط اين نوشته است که مخاطبش شماييد،در بقيه من واسه مريم مي نويسم اون واسه من!! نظر ميتونيد بديد،ولي خيلي نخود نشيد!!
2)به چيزايي که سر در نمي ارييد گير نديد!
3)خوب يه وقتايي يه اشتباهايي از شما سر زده ما مجبور شديم (بيشتر مريم)اينجا با ذکر نام بهتون فحش بديم،خيلي به خودتون نگيرين،چون لحظه اي بوده و هست!!
4)خلاصه سعي کنيد بچه هاي خوبي باشيد.....(مجنون بازي هم در نياريد،اينجا لو ميريد)
5)اين 4مورد مخاطب خاص داشت،براي کسايي که آشنا نيستن هم: "خوش اومدين" " زهرا "



0 نظر

٭


سلام خدا بگم چی کارت نکنه! همه بدبختي‏های من از دست تو است! اصلا اين رفيق ناباب که مي‏گن خود تو بودی. حالا جون من بهت برنخوره بعد عمری که با ما مهربون شدیا! اما آخه از بس تحريکم کردی مجبور شدم بيام اينجا بنويسم. تازه حوب است که اين همه هم تلفنی حرف زديم. ‏
چون حوصله نداشتم بشينم پشت کامپيوتر عين ... کيبورد را برداشتم آوردم اين پايين. از فاصله 2 کيلومتری مانيتور دارم تايپ مي‏کنم. اگه 2 خط ديگه اينجوری تايپ کنم حتما کور مي‏شم! تازه دوباره اين صفحه ياس سفيد باز است و آهنگش اينجا رو پر کرده. خيلی لطيف است. کلی بهم آرامش مي‏ده و سبکم مي‏کنه و فقط خدا مي‏دونه که من چقدر به آرامش احتياج دارم.‏
راستی داشتم مي‏گفتم که چرا تو رفيق تاباب شناخته‏شدی. چون با تحريک من برای نوشتن باعث شدی که درس نخونم. قبل از تو هم اين خواهرم شده‏بود رفيق تاباب! خير سرش کنکور داره. تمام فيلم‏های تلويزيون رو مي‏بينه! اونم منو تحريک کرد که برم پاورچين و سفر سبز ببينم! خلاصه اينکه امشب هم درس تعطيل بود.‏
راستی امشب شب يلدا بود. هرچی فکر کردم شعر شب يلدايی يادم نيومد. اما از فلسفه و تاريخچه اش يه چيزکی يادمه که مي‏گم. قديميا اعتقاد داشتن که در شب يلدا خدای خوبي‏ها و خدای بدي‏ها که همون اهريمن باشه با هم مي‏جنگن و طی اين جنگ هولناک و طولانی بالاخره خدای خوبي‏ها موفق می شه که اهريمن رو شکست بده و دوره طولانی شب تموم مي‏شه و روز از راه می‏رسه و مردم هم واسه همين الان شب يلدا جشن می‏گيرن.‏
اين اجدادمون هم خيلی باحال بودنا! من که خيلی خوشم مياد از اين اسطوره‏ها و افسانه‏هاشون. به اين نتيجه رسيدم که توی اين دو سال خيلی از زندگی عاديم و از من واقعيم دور شدم. خيلی از چيزهايی که بهشون علاقه داشتم و از اهداف واقعی زندگيم دور شدم. يکی از چيزهايی که ازش عقب موندم کتاب بوده. من قبلا يعنی دو سال پيش چيزهايی که خونده بودم خيلی بيشتر از همسن‏های خودم بود. اما تو اين دو سال اصلا خودم رو به روز نکردم! وقت می‏بره اما بايد برگردم به جايی که بودم! نه اينکه پسرفت کنم اما چيزهای خوبی که از دست دادم دوباره به دست بيارم.‏
خب ديگه شب به خير!‏
مريم




Bar

٭

آهان!!!
تحريکت کردم نوشتي!!
ببين من اين هفته چون خيلي کار دارم ميخوام بزنم به بي رگي (از نظر درسي)!!(حالا ميگه تو کي با رگ بودي(باز از نظر درسي)؟؟!!)(تو قبلي بايد کروشه ميذاشتم)
توام بيا با هم بزنيم!!(يعني افتخار بده !)زود جواب بديا، تا مهربونم از فرصت استفاده کن!!(هر چند تو هيـــــــــــــــچ وقت قدر محبتهاي منو ندونستي!!!!)اينبار بيا و بدون!!

0 نظر

٭


نه! ما غار حرا نرفتيم! فقط از اون پايين بهمون نشون دادن. تازه كلي هم سر اينكه غرغر مي‏كرديم كه بريم بالا، خيط شديم. اينم ماجرايي داره كه حسش نيست اينجا بنويسم.‏
من كه هيچي نفهميدم! بابا زهرا كوچيكه ديگه كيه؟ كلاس عكاسي ديگه چيه؟ به خدا اگر دستم بهت برسه، اگر برسه، پوستت رو مي‏كنم! ديگه داري كفرم رو درمياري. مسخره! يعني تو كلاس عكاسي هم مي‏رفتي و هيچي به من نگفتي؟ خيلي نامردي! خيلي! (اينا رو با فرياد بخون! چون لحن من الان اينجوريه!)‏
خب! دوست خيلي خيلي بامرام و عزيز! مطمئني كه چيز جديد ديگه‏اي نمونده كه مثل بقيه چيزها به من نگفتي؟
آره. من هيچي نمي‏فهمم! خوبه اقلاً اينو مي‏فهمي كه با اين همه اطلاعات وسيعي كه در اختيار من مي‏ذاري، نمي‏تونم چيزي بفهمم.‏
تو اگه مي‏خواي با من مهربون باشي، بايد لطف كني و خودت مثل بچه آدم همه چيز رو به موقع به من بگي، نه اين كه من بيچاره هميشه آخرين نفر باشم كه از چيزي با خبر مي‏شم، اونم از زبون كس ديگه‏اي. ببينم اگر تو آخرين نفري باشي كه خبر عروسي من بهش مي‏رسه، اونم مثلاً ضحي بهت بگه، چه احساسي بهت دست مي‏ده؟! خيلي قشنگ مي‏شه نه؟
من سعي مي‏كنم ظرفيت اين همه لطف و محبت رو پيدا كنم. قول مي‏دم!‏
مريم




٭

هر کي تونست از ما 79 ايها امتحان بگيره واقعا شاخ تو جيبش!!
امروز استاد تحقيق با آموزش دواش شده بود زده بودن به تيپ هم، امتحان ما کنسل شد!!
آآآآآآي چه حالي داد به من!
گفتم شاخ تو جيب،ياد مکه افتادم ،تو غار حرا رفتي؟؟من با زهره با يه کاروان بچه هاي مشهد رفتيم ،خيلي کيف داد،بهترين خاطرمه،اونجا يه مرد اصفهانيه اينو گفت:هر کي بره بالا واقعا شاخ تو جيبش!!
يه چيز ديگه،ما هر کدوم يه بطري (پلاستيکي)آب بايد بر ميداشتيم،بعد اون آقا مسؤله دم هتل به من يه يخ زدشو داد ،تو طول بالا رفتنم يه آقا مسؤل ديگه نميذاشت آب يخ بخوريم(اين آقا مسؤل دومي مسؤل تربيت بدني دانشگاهشون بود،کلي وارد بودن ) هر جا که واسه استراحت وايميساديم به همه از آب گرم خودش ميداد،بعد من چون ليوانم نداشتم،همش ميگفتم نميخوام!!ولي خداييش داشتم ازتشنگي ميمردم،زهره هم راه به راه فحش ميداد که الان جاي کلاس گذاشتن نيست،مسخره،ننر،با ليوان من بخور!!(فکر نکنم اينا رو گفت ولي خيلي دلش ميخواست بگه)يه جا اون آخرا دوباره به همه آب داد ،من باز گفتم نميخوام ،گفت چرا؟؟گفتم: ليوان ندارم!!فرت ليوان يه دختر رو گرفت آب ريخت داد بهم،من با کلي کلاس گففم آخه دهنيه!! خيلي جدي گفت چشاتو ببند بخور!!!!!بدم وايساد تا خوردم:(!! زهره هم که ديگه تا آخرراه نيشش بسته نشد، احساس پيروزي ميکردکه حال من گرفته شد !!
از وقتي برگشتيم واسه n نفر تعريف کرده !! لج آدمو در مياره!!امروز منم يه چيز يادم اومد حالشو بگيرم،آخه همون صبح غار زهره از بس هول بود نمازشو بدون مهر خونده بود،يادش نبود ديگه هتله!!D:
حالا از اينا بگذريم،من خيلي کار دارم الان هزار بار اومدم و رفتم تا اينارو نوشتم!!ناهار بابا ،سوپ زهرا کوچيکه ،ناهار رضا،تلفن ،زنگ در خونه ،موبايل،..........!!الانم شوهر عمم زنگ زده نميشه اينو send کنم،قطع کن ديگه!!يه کم زيادتر مينويسم توام اصلاعاتت زياد شه ،هر چند سودي به حال من نداره!!
جفت دستام درد ميکنه، چشام خوابن!!
واسه کلاس عکاسي فردا بايد 36 تا عکس بگيرم،آفتابم که در نمياد!!
اين زهرا کوچيکه بد جوري سرفه ميکنه،بايد ببرمش دکتر!!
اسبابهاي خونه همه بسته بنديه!!
............
ميدونم نميتوني تصور کني من چي کار ميکنم،ميدونم الان همه چيرو اشتباه ميفهمي،پس لطف کن هر چي کشف کردي به من نگو!!خسته ام ولي تصميم دارم با تو مهربان تر باشم!!
ظرفيتشو داشته باش!!!

0 نظر

Bar

Bar

٭

اونقدردرگيرم، اونقدر کار داريم که نميتونم درس بخونم،فکرم همه جا هست!!نميتوني شرايط رو درک کني،...........
به حرفات گوش ميدم ،حقم به توميدم ولي حالا حالا ها گمم!! گم به معناي واقعي!!

0 نظر

٭


اين روزها
خيلي براي گريه دلم تنگ است.
اين روزها، اين روزها، اين روزها...‏!‏
معلوم هست كجايي؟ يه اسباب كشي كه اين همه طول نداره! نمي‏تونم بهت زنگ بزنم، بايد خودت پيدا بشي، چون هنوز ازت دلخورم!‏
مريم




٭


زمستان

سلامت را نمي‏خواهند پاسخ گفت،
            سرها در گريبان است.‏
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را.‏
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند،
كه ره تاريك و لغزان است.‏
وگر دست محبت سوي كز يازي،
به اكراه آورد دست از بغل بيرون؛
كه سرما سخت سوزان است.‏

نفس كز گرمگاه سينه مي‏آيد برون، ابري شود تاريك.‏
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت.‏
نفس كاين است، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟

مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پير پيرهن چركين!‏
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آي...
دمت گرم و سرت خوش باد!‏
سلامم را تو پاسخ گوي، دربگشاي!‏

منم من، ميهمان هر شبت، لولي‏وش مغموم.‏
منم من، سنگ تيپا خورده رنجور.‏
منم، دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور.‏

نه از رومم، نه از زنگم، همان بي‏رنگ بي‏رنگم.‏
بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم.‏

حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي‏لرزد.‏
تگرگي نيست، مرگي نيست.‏
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است.‏

من امشب آمده‏ستم وام بگزارم.‏
حسابت را كنار جام بگذارم.‏
چه مي‏گويي كه بي‏گه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت مي‏دهد، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست.‏
حريفا! گوش سرما برده‏است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است.‏
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود، پنهان است.‏
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است.‏

سلامت را نمي‏خواهند پاسخ گفت.‏
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين،
درختان اسكلتهاي بلورآجين،
زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است.‏

مي‏شنوي؟ بوي زمستون مي‏آيد! بوي برف و سرما و هواي هميشه ابري. بوي شب يلدا و كرسي خونه مامان‏بزرگ. و باز هم بوي سرما و سرما و سرما! با اينكه سرما زود منو از پا مي‏اندازه و با اينكه از دوتا زمستون قبلي خاطره‏هاي خيلي بدي دارم، اما الان از اومدنش ذوق مي‏كنم! شعر زمستان اخوان را هم براي همين نوشتم. با اينكه اين شعر هميشه من رو ياد غم و غصه‏ها و بدبختيهاي زندگي مي‏ندازه(شايد به خاطر فضاي تيره‏اي كه داره) و تقريبا هربار كه مي‏خونمش منو تا پاي گريه مي‏بره، اما از خوندنش عجيب لذت مي‏برم.‏
مسيحاي من! كجايي؟!
بيا،بگشاي در، بگشاي‏ بگشاي بگشاي بگشاي بگشاي بگشاي...!
دلتنگم
دلتنگم
دلتنگم
دلتنگم
دلتنگم
دلتنگم
دلتنگم
مريم




Bar

٭


مي‏بيني؟!‏
دريغ از يك نفس گرم كه من رو از اين بند رها كنه و بگذاره با سبكي بپرم!‏
عشق گاهي وقتها به جاي اينكه بشه پر پرواز، بند مي‏شه و بالت رو مي‏بنده.‏ اونوقت...!‏
مي‏دوني چيه؟! در دنيا بايد مواظب هر چيزي بود تا خطرناك نشود. حتي يك گل! آري حتي گلي كوچك هم گاهي مي‏تواند خيلي خطرناك باشد. و آن هنگامي است كه او مثل درخت بائوباب در قلب آدم ريشه زده باشد. و آن گاه است كه مي‏تواند همه وجود آدم را فرابگيرد.‏
مريم




Bar

٭


مدت‏هاست كه قاصدك بودن رو از ياد برده‏ام.‏
‏ مدت‏‏هاست كه به سبكي قاصدك تو آبي آسمون پرواز نكرده‏ام.‏
شايد هم هنوز قاصدك باشم، اما به ساقه‏ام گير كردم و نمي‏تونم بپرم.‏
مي‏شه يك نفر منو فوت كنه و بفرسته تو آسمون؟ دلم هواي پريدن داره!‏
مريم




٭


كامپيوتر من دوباره ويروسي شده، اصلا نمي‏تونم cuteFTP نصب كنم، چه برسه به اينكه بخوام استفاده هم بكنم.‏
مريم




٭


ديروز جاني و فاطمه مرتضوي و هانيه زده‏بود به سرشون و اومدن دانشگاه ما! به قول خودشون هيچ كاري نداشتن و الكي اومده‏بودن. البته بگم خيلي هم الكي نبود، چون كمترين كاري كه كردن اين بود كه ته مونده آبروي منو هم بردن !‏
جاني هم پولدار شده‏بود، ناهار مهمونمون كرد! ‏ يه اتفاقايي هم به نظرم افتاد ديروز كه مي‏خواستم اينجا برات بنويسم، اما هرچي فكر مي‏كنم يادم نيست چي بودند.‏
عروسي هم جات خالي، خوش گذشت. عروس و داماد خيلي به هم ميومدن و عين بچه‏هاي شيطون همش نيششون باز بود. اون سه تا هم كه طبق معمول همش كله‏هاشون تو هم بود داشتن پچ پچ مي‏كردن! آخرش من مجبور شدم دعواشون كنم كه ادب بشن، هرچند مي‏دونم فايده نداره. اما جاني كلي خورد تو ذوقش.‏
راستي ديروز اينا مغز منو خوردن از بس آدرس اينجا رو پرسيدن. منم گفتم بايد با تو مشورت كنم. اما فعلاً بهشون نديم. هنوز آمادگيش رو ندارم.‏
برو اينجا رو ببين.‏ ياس سفيد
مريم




Bar

٭


به‏خدا گاهي وقتها، نمي‏دونم چي بايد بهت بگم كه دست از اين رفتار مسخره و آزاردهنده برداري.‏
ديروز اين همه با من حرف زدي و اين همه من ازت پرسيدم كه اونجا چه خبر هست، مي‏مردي اگر يك كلمه به من مي‏گفتي كه خونه‏تون اسباب‏كشي دارين؟ مگه كار خلاف مي‏كردين كه نگفتي؟! يا اينكه من اينقدر غريبه و نامحرم شدم كه چيز به اين پيش پا افتاده‏اي رو نمي‏شد بهم بگي؟
يادته سر فوت پدربزرگت هم چقدر خواهش و التماس كردم تا بهم بگي چي شده؟ هنوز تلخيش رو حس مي‏كنم. مزه تلخ غريبه بودن براي نزديكترين دوست. آخه اين كارا براي چيه؟ من مي‏خوام دليلش را بدونم.‏ و اينبار نمي‏ذارم طفره بري. فهميدي؟
مي‏دوني ديشب چقدر منتظرت بودم؟ چقدر چشم به اون در دوختم كه پيدات بشه؟ و و قتي كلي داشتم از نگراني غرغر مي‏كردم، دري بايد با آرامش برگرده و به من بگه كه شايد براي اسباب كشي نتونستي بيايي، به خيال اينكه من از اين مساله بديهي مطلع هستم. نمي‏دوني چه احساس بد و زننده‏اي به من دست داد از اينكه ...!‏
مي‏شه جاي منو پيش خودت و در لايه‏هاي آدمهاي اطرافت مشخص كني و به منم بگي كه جاي من كجاست؟!‏
من شديداً افسرده هستم و شديداً ازت جواب مي‏خوام.‏
مريم




Bar

٭

خوب من الان احساس خيلي خوبي دارم،چون امتحان آناليز ندادم:>
قبول کن امروز روز قشنگي واسه امتحان دادن اونم آناليز نبود،من ميخواستم بدم شروعم کردم به نوشتن،ولي استاد بعد نيم ساعت

گفت هر کي قضيه ها رو خوب نخونده و داره بد ميده مي تونه با پايان ترم بده! همون موقع 2 تا پسرا پريدن رفتن،من ديدم اين

جماعت دخترا جم نميخورن،تکون نخوردم!!
بعد ورقه سميه رويه نگاه کردم چشام افتاد کف دستم!!!!زود چشامو برداشتم و وسايلمو جمع کردم ورقه رو دادم به استاد پريدم

بيرون!!استادم يه چيز گفت نشنيدم،فکر کنم گفت نخوندي؟منم گفتم چرا ولي خوب نميدم،گفت:خوب امتحان کن!!منم گفتم:کي

امتحان رو امتحان ميکنه؟؟(تو دلم گفتم اينو)
آخه ميدوني اين استاده کلآ بزم هست!!ترم پيش همين کارو کرد،من با افتخار تمام امتحان اول رو دادم شدم 55 ! که بالاترين

نمره هم بود،بعد يه مجدد گرفت،من نخوندم ديگه، گفتم کسي بيشتر نميشه،(و نشد) در حاليکه اين دکتر امتحان مجدد رو از 110

گرفته بود،بعد هر کي هر چي شده بود همونو گذاشته بود،کاري نداشت من 55 از 100 با 65 از 110 برابرم،اونو بيشتر گرفته

بود!!فهميدي؟؟ نفهميدي دوباره بگم؟؟خلاصه من گفتم مرگ يه بار (آخر ترم) شيونم يه بار!الکي حرص نخورم بعد امتحانم هي

لجم در بياد که اين خرخونا بهتر دادن!!
اين بود امتحان امروز من!!مي دوني تو ذاتم نيست يه راهه فراري واسه امتحان باشه و من د رنرم!!



0 نظر

Bar

٭

دندانپزشک ها عمله اي بيش نيستند!!
مخصوصا اگر " مؤنث" باشند،عمله هم نيستن!!
خدايت نصيب مکناد!راستي من هري پاتر 2رو ديدم، دلت آب!

0 نظر

Bar

٭

من خيلي حالم بده،شايدم خوبم!نميدونم!!ميخوام همينجوري بشينم و گريه کنم:((:((اينو ببين حال منه !

0 نظر

٭


الان صبح پنجشنبه است و من توي خونه هستم. فعلاً تبم فروكش كرده و اين طور كه مي‏گن آنفولانزا گرفتم. چه مي‏شه كرد؟ ما اگر شانس داشتيم كه اسممون مي‏شد “شانس‏علي”!‏
دو شب پيش، شبكه تهران، صحنه‏هايي از تشييع پيكر يك شهيد شيميايي رو نشون داد به اسم شهيد محبوب. عكسي كه روي تابوت اين شهيد بود، عكس يك آدم نسبتاً جوان و قوي و سالم بود. بعد از روي صحنه‏هاي تشييع رفت روي فيلمي كه چند هفته قبل از شهادتش ازش گرفته بودن، من خيلي شوكه شدم. من چند هفته پيش كه اينا رو نشون داده بود ديده‏بودم. اون موقع فكر كرده بودم اين آدمي كه داره نشون مي‏ده 50-60 سالش است. يك آدم فرسوده و فرتوت كه تمام صورتش زير باندها پنهان بود و فقط دهانش بيرون بود و وقتي هم تلاش مي‏كرد كه حرف بزنه تنها صداهايي بي‏مفهوم از دهانش خارج مي‏شد. صحنه‏هاي غريب و دردناكي بود و دل سنگ هم با ديدنش آب مي‏شد. آدم بي‏اختيار اشكش مي‏اومد. نمي‏دونم كلاً چندتا بچه داشت، اما دوتا دختر كوچيك هم داشت. توي مصاحبه قبل از شهادت، گزارشگر از يكيشون پرسيد: چه آرزويي داري؟ دخترك جواب داد: مي‏خوام بابام خوب بشه، ديگه اينقدر درد نكشه، اونوقت من رو با خودش ببره بيرون. و همزمان تصويري را پخش مي‏كردن كه بچه خودش را انداخته روي تابوت پدر و مثل ابر بهار اشك مي‏ريزه. نمي‏دونم! شايد دعاي بچه‏هاش يه جورايي برآورده شده، آخه حالا ديگه باباشون درد نمي‏كشه، حالا حتماً حالش خوب شده.‏
‏راستي مي‏دوني زير عكس اين شهيد چي نوشته‏بود؟ نوشته‏بود: “شهيد جانباز آزاده محبوب”. فكرش را بكن! يه آدم بيشتر از اين به چه درجاتي ممكنه برسه؟ شهيد و جانباز و آزاده!‏
خوش به حال اونا، و بد به حال ما! اونا با سبكي پرواز مي‏كنند و مي‏رن به اوج و ما را با بار مسئوليتي سنگين‏تر جا مي‏ذارن توي اين دنياي پر از آشوب و بدي و پستي.‏
ما مي‏مونيم و راه نيمه تموم اونها و بار به زمين مونده‏اي كه بايد برداريم و به دست صاحب اصليش برسونيم. و اونوقت ما چي كار مي‏كنيم غير از اينكه هر روز سر هيچ و پوچ مي‏افتيم به جون هم، و خودمون رو مي‏كنيم مضحكه دست دشمنايي كه اين همه خون ريختن تو اين مملكت و هنوز هم كه هنوزه، باقيمونده قافله اون جوونهاي عاشق دارن بار سفر مي‏بندن و مي‏رن، اما...! ‏
كاش همه ما از خواب بيدار مي‏شديم. كاش همه دوباره با هم متحد مي‏شديم. كاش هدف‏هامون رو يكي مي‏كرديم. كاش بازيچه دست بقيه نمي‏شديم. كاش به جاي دشمني با هم، و به جاي جنگيدن با هم، با دشمن‏هاي واقعي مي‏جنگيديم. كاش چشمهامون رو به روي واقعيت نمي‏بستيم. كاش به جاي شعار دادن كمي هم عمل مي‏كرديم. كاش...! كاش...!‏
مريم




Bar

٭

آقا مگه قرار نبود اينا حلقه رو بندازن تو آتيشي که ازش دراومده بود؟؟

0 نظر

Bar

Bar

٭

حال کردي نظرخواهي رو؟؟جاش خوب نيست ولي حس ندارم!تو اين ماه رمضون اين سومين باره که من سرما ميخورم!!مصونيت و اين حرفها کشکه!!
مامان اينا دارن ميرن مشهد!!من ميشم مامان با دو تا بچه غير آدميزاد!اعصابم خيلي خورده،تو نميتوني جاي من باَشي،تازه اگه بدوني 2 ماه ديگه....
آآآآآآآآآآآآآی ی ی ی ی ی ی ی ی خدا!!!داری چی کار ميکنی؟

0 نظر

٭


من حالم اصلا خوب نيست! دارم از تب مي‏سوزم. باور كن. به زور نشستم روي اين صندلي و دارم تايپ مي‏كنم. فقط براي اينكه كمي سرم گرم بشه و بتونم تا موقع كلاس طاقت بيارم. فكر كنم به نظرت من خيلي ديوونه هستم كه با اين حالم اومدم دانشگاه؟ خودم كه اينطور فكر مي‏كنم! اما چاره‏اي نداشتم، مجبور بودم. چون هفته ديگه امتحان اين درس را دارم و امروز استاد مي‏خواست نمونه سوال حل كنه، و مي‏دونستم اگر نيام ديگه تا موقع امتحان نمي‏تونم اينا رو بخونم. تازه اگر مي‏موندم خونه، بيشتر مريض مي‏شدم!‏ چون اصلا طاقت 3 روز پشت سر هم تو خونه بودن رو نداشتم!‏
تو رو خدا دعا كن امتحاناي هفته بعد را خوب بدم. بابا 3 تا امتحان داشته‏باشي و اينجوري مريض بشي، خيلي زور داره!!‏
مريم




Bar

٭

من امروز خودمو تعطيل کردم تو خونه موندم!!دانشگاه زياديشم خوب نيست!!خيلي وقت بودکه ميرفتم!
من کلي برات آف زدم،گرفتي؟؟يه زنگ بزني نميميري،مطمـعن باش!!

0 نظر

٭


من هنوز سرم درد مي‏كنه! دارم مي‏ميرم. فكر كنم يه سرماي درست و حسابي خوردم. آآآآآآآآي‏‏ي‏ي‏ي‏ي!!!‏
راستي خيلي حال كردم كه يادت بود شعر بارون مال دوشنبه‏ها و خانم صفاري بوده. تو هم هنوز كتابهات رو داري؟ من كه همش رو دارم. هر چند وقت يكبار كه دلم براي خودمون تنگ مي‏شه، مي‏رم سراغشون و چيزهايي كه هرجاي سفيدي گيرآورديم نوشتيم رو مي‏خونم.‏
بيا يه كاري بكنيم. نوبتي هر روز يكي از نوشته‏هاي گوشه كتابها رو با تاريخش و ماجرايي كه به خاطرش اونو نوشتيم، اينجا تعريف كنيم.‏ موافقي؟
و يك چيز ديگه. به هيچ كدوم از بچه‏هاي مدرسه، آدرس اينجا رو نده. فعلا دوست ندارم كه بدونن. خب؟! ممنون
مريم




٭


واي! سرم خيلي درد مي‏كنه! خيلي! :(‏اصلا هم حال ندارم از خودم حرف بزنم. چند روز پيش داشتم وبلاگ روزبه را مي‏خوندم، درباره قانون بود و دست و پاگيري اون براي آدمها. حرفهاش همينطوري توي مغزم مونده‏بود تا چند ساعت پيش كه داشتم پيامبرجبران خليل جبران را ورق مي‏زدم ديدم يه قسمت درباره قانون داره، منم گفتم بنويسم اينجا.‏
----درباره قانون----
آنگاه قانون‏گري گفت درباره قانون‏هاي ما چه مي‏گويي، اي استاد؟
و او پاسخ داد:‏
شما به قانون‏گذاري دل خوشيد،
اما از قانون شكني دل‏خوش‏تريد.‏
مانند كودكاني كه در كنار دريا با جد و جهد از ريگ تر برج مي‏سازند و با خنده آن را ويران مي‏كنند.‏
اما هنگامي كه شما آن برج‏هاي ريگي خود را مي‏سازيد، دريا باز هم ريگ به ساحل مي‏آورد، و هنگامي كه شما آن برج‏ها را ويران مي‏كنيد، دريا با شما مي‏خندد.‏
به راستي، دريا هميشه با بي‏گناهان مي‏خندد.‏
اما چه بايد گفت درباره كساني كه از براي آن‏ها نه زندگي درياست و نه قانون انساني برج ريگ،
كساني كه زندگي از برايشان خرسنگي‏ست و قانون تيشه‏اي تا با آن سنگ را به هيئت خود درآورند؟
و درباره لنگاني كه از رقاصان بيزارند؟
و درباره وَرزاوي كه يوغ خود را دوست مي‏دارد و آهوان دشت و گوزنان جنگل را جانوراني سرگشته و سرگردان مي‏بيند؟
و درباره مار پيري كه نمي‏تواند پوست بيندازد و ماران ديگر رابرهنه و بي‏شرم مي‏نامد؟
و درباره آن‏كس كه زود به بزم عروسي مي‏آيد و چون پرخورد و خسته شد به راه خود مي‏رود و مي‏گويد هر بزمي بزهي‏ست و هر بزم نشيني بزهكاري؟
چه بگويم درباره اين كسان، جز اين كه آن‏ها هم در آفتاب ايستاده‏اند، اما پشت به خورشيد دارند؟
اين كسان فقط سايه‏هاي خود را مي‏بينندو سايه آن‏ها قانون آن‏هاست.‏
و از براي‏ آنها خورشيد چيست، مگر چيزي كه سايه مي‏اندازد؟
و به جا آوردن قانون چيست، مگر خم شدن و كشيدن خط سايه بر روي خاك؟
اما اي شما كه رو به خورشيد گام برمي‏داريد، با كدام خطي كه روي خاك كشيده شود از رفتن باز مي‏مانيد؟
و اي شما كه همراه باد مي‏رويد، كدام بادنما راهبرتان خواهدشد؟
كدام قانون انساني راه‏تان را خواهد بست، اگر يوغ‏تان را بر در زندان كسي نكوبيد؟
از كدام قانون خواهيد ترسيد، اگر برقصيد ولي بر غل و زنجير كسي پا نگذاريد؟
و كيست كه شما را به داوري بكشاند، اگر جامه خود را پاره كنيد اما بر سر راه كسي نيفكنيد؟
اي مردمان ارفالس، شما مي‏توانيد دهل را در پلاس بپيچيد و سيم‏هاي ساز را باز كنيد، اما كيست كه بتواند چكاوك را از خواندن بازدارد؟
توضيح:‏
- ورزاو يا ورزآب گاو نر زورمندي است كه با نيروي او از چاه آب مي‏كشيدند.‏
-ريگ به جاي شن و ماسه به كار رفته‏است.‏
-----
ديگه دارم بيهوش مي‏شم. براي همين نمي‏تونم ديگه حرف بزنم.‏
مريم




٭


بابا حالا چرا داغ مي‏كني؟! مگه دفعه اولت بوده كه دروغ به اين گندگي شنيدي كه اينجوري قاط مي‏زني؟ خونسرد باش! ;)‏
مريم




Bar

٭

فيلم Green Miles روديدي؟؟
اين مسيرهاي دوچرخه سواري ما(Green Miles) رو بالاخره جمع کردن!!بس که اين طرح موفق بود!!!حالا که با چند نفر مصاحبه کردن و مردم گفتن اين پول بيت المال چي ميشه؟؟؟اين مرده مسؤلش ميگه فقط 400هزار تومن خرجش بوده!!جون عمت!نصف طرحها تو تهران همينه،10 بار ميسازن 10 بار همونارو خراب ميکنن!بعد 10 بار ديگه ميسازن، بعد....
خوب هم سازندگيه،هم اشتغالزايي،هم حروم کردن سرمايه ها،هم نون خوردن مسؤلين!!اما اين خالي بند حسابي لج منو در آورد!!نميگه ببخشيد،ميگه مطالعه کم بود،درخواست مردم بود...........دروغ ميگه مثل "سگ"!!کجا مطالعه بوده که اِين دوميش باشه؟؟مردم بيچاره همه مشکلاتشون حل بود مونده بود جاي دوچرخه سواريشون!!!!!!!

آخـــــيش!! داشتم خـفه ميشدم!
TVيه گزارش از يه خانوم ميداد که دست نداشت،با پاش مينوشت،خطش عالي بود!!بعد اين مصاحبه چي بعد کلي سؤال در پيت ازش پرسيد: به گذشته فکر ميکني يا آينده؟گفت :من به حال فکر ميکنم!!خيلي توپ گفت!
ديگه هيچي جالب نبود،من بايد برم "آناليز "بخونم و "توچه داني که آناليز چيست"!!

0 نظر

٭

فکر نميکردم خوشت بیاد،گفتم امروز عوضش ميکني!!ايني که گفتي خيلي غم انگيز بود،چند وقته مرگ آدمهای دورم برام نزدیک و قابل حس شده،اونايي که با آدم کوچکترين رابطه حسي دارن!!
اون شعره بارون واسه 2 شنبه ها بود که هميشه بارون ميباريد،تو کتاب گسسته من نوشتی فکر کنم!!من از بارون متنفرم،مخصوصا رگبار!!اصلا اگه هوا ابري باشه اعصابم خورده،کلافه ام!!!

0 نظر

٭


سلام!‏
دستت درد نكنه، خيلي از اين مدل جديد خوشم اومد :)‏
گفتي شعر ننويسم، به جاش اتفاقها رو بنويسم. اين حرفت برام عجيب بود، چون فكر مي‏كردم خوب مي‏دوني كه من هميشه شعري رو مي‏نويسم كه حكايت از حال درونم داره، و حرفهاي توي دلم رو با زبون اون شعر مي‏ريزم بيرون. گفتن اتفاقات فقط تكرار دوباره روزمرگي‏اي هست كه ما ازش فرار مي‏كنيم. خب، حالا بي‏خيال اين حرفها، چون من درهرحال از اتفاقات هم مي‏گم.‏
ديروز طبق معمول به كلاس ساعت 7.30 نرسيدم. چون كه تا ساعت 7.15 خواب بودم، تازه هوا هم باروني بود و خيابونها غلغله. آخ راستي يادم افتاد! بارون!!‏ نمي‏دونم اين بارون چه خاصيتي داره كه منو مست مي‏كنه! جدي مي‏گم! وقتي بارون مياد ديگه تو اين دنيا نيستم، فقط دلم مي‏خواد بشينم زير بارون و صورتم را بگيرم رو به آسمون. واي كه چه لذتي داره. ببين، مجبورم يه شعر باروني بنويسم، وگرنه خفه مي‏شم! البته از اونجايي كه متاسفانه خيلي وقته كه مثل آدم شعر نخوندم و درصد شعر خونم هم به طرز خطرناكي كاهش پيدا كرده، هيچي يادم نمياد به جز همين شعر آشنا:‏
....
واي، باران؛
     باران؛
شيشه پنجره را باران شست.‏
از دل من اما،
-‏چه كسي نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربي رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.‏
مي‏پرد مرغ نگاهم تا دور،
واي، باران،
        باران،
پر مرغان نگاهم را شست.‏

راستي اين شعر تو رو ياد چي مي‏ندازه؟
خب، مي‏گفتم! ديروز هم كلي هوا باروني بود، تازه نمي‏دونم انگار مه هم بود. من كه همه چيز رو از پشت يه لايه سفيد مي‏ديدم. اما خب چه فايده؟! همه اين چيزهاي باحال ديروز خراب شد. به‏خاطر امتحاني كه داشتم. وقتي آدم دلش شور درس نخونده را داشته باشه، ديگه حس و حال اين احساسات شاعرانه براش نمي‏مونه. منم به اندازه‏اي خل هستم كه بتونم برم زير بارون درس بخونم، اما چون تازه مريضيم خوب شده، و هفته ديگه هم 3 تا امتحان خفن دارم، ديدم بهتره به همون كتابخونه قانع بشم.‏ ديگه بعدش هم كه امتحان داديم و بعدش هم كلاس آخر تشكيل نشد و من ساعت 4.30 اومدم خونه! اين بود وقايع ديروز!‏
راستي يه چيز ديگه هم بودكه چند روزه هي مي‏خوام بگم اما وقت نمي‏شد. دو هفته پيش، با بچه‏ها وايساده و بوديم و اونا هم از زور بي‏كاري داشتن درباره مدل موي من بحث مي‏كردن كه يه‏دفعه، عاطفه اومد گفت بچه‏ها، مي‏دونين كه آقاي الياسي سوخته؟؟! اولش همه گيج شدن و شوكه، اما كم‏كم آثار بهت و حيرت ناشي از ناباوري، تو قيافه‏ها ظاهر شد. آخه آقاي الياسي، يكي از كارمندهاي دانشكده بود كه اقلاً روزي 20 بار مي‏ديديمش و بچه‏ها هم رابطه خوبي باهاش داشتن. بعد عاطفه گفت كه خونه‏شون آتيش گرفته و خودش و خانمش سوختن، درصد سوختگي هم خيلي زياده و فعلا تو بيمارستان هستن. اين ماجرا اون روز كلي حال همه ما روگرفت، و خود من همش يادش بودم و گاهي هم پيش خودم فكر مي‏كردم كه يعني وقتي برگرده، قيافش خيلي عوض مي‏شه؟
اين گذشت تا شنبه اين هفته، كه من داشتم با عجله از در دانشكده مي‏رفتم تو، يه چيزي روي در توجه من رو جلب كرد، نگاه كردم ديدم آگهي ترحيم براي كسي به اسم فرزاد الياسي هستش. اولش نفهميدم بعد هم باورم نشد، اما وقتي نگاه گيج بقيه بچه‏ها رو ديدم، و جو دانشكده كه برعكس هميشه خيلي ساكت و غمزده بود، فهميدم كه بايد باور كنم. نمي‏دونم شايد اين احساس برات عجيب باشه، اما وقتي دو سال روزت رو با يه آدمهايي شب كني و اونها مستقيم يا غير مستقيم توي زندگيت تاثير بذارن، خودبخود مي‏شين يه خانواده كه نبودن هر كسي، زود توش احساس مي‏شه و جاي خاليش به چشم مياد. من اونروز گريه خيلي از پسرهاي دانشكده و كارمندهايي كه باهاش دوست بودن رو ديدم، و اين جو براي ما سابقه نداشت. بعد از كلاس اولمون، ساعت تقريبا 1.30 بود، با بچه‏ها دم در دانشكده داشتيم حرف مي‏زديم، ديديم از طرف در اصلي صداي فريادهايي مياد كه نزديك مي‏شه بعد يه حلقه گل پيدا شد و پشتش هم دركمال ناباوري جمعيت زيادي كه جنازه‏اي رو روي دست مي‏آوردن طرف ما! نمي‏دوني چقدر سخت و دردناك و غيرقابل هضم بود اين صحنه! همه اونايي كه مي‏شناختم گريه مي‏كردن، بدون خجالت از بقيه. خانواده‏اش هم بودن كه خيلي ناله و شيون مي‏كردن و مي‏زدن تو سر و صورتشون، دو تا بچه هم داشت، كه يكيش تازه يكسال و نيمش بود. خيلي بد بود، خيلي. من واقعا حالم بد شد. بعد از اينكه جنازه رو بردن، فضاي دانشكده رو آنچنان سكوتي پر كرده بود كه اگر چشمهامون رو مي‏بستيم فكر مي‏كرديم تنهاييم. اون روز ديگه هيچكس نخنديد.‏
تازه اين ماجرا تاثير خيلي بدي هم روي همكاراش گذاشته. با اينكه خيلي آدمهاي خوش‏خلق و خنده‏رويي هستن اين دو روزه، لبخند به لبشون نيومده و همش گيج و كلافه دارن قدم مي‏زنن. ديروز يكيشون، سراغ افطاري دانشكده رو از ما مي‏گرفت و اينكه كي مي‏خواد براي غذا كمك كنه، يهويي برگشت گفت چه فايده، الياسي كه مرده! و خنده رو لب همه خشكيد. مي‏گفت زنش توي كما هستش و معلوم نيست كه بمونه و وقتي از حال بچه‏هاش پرسيديم، با افسردگي گفت وقتي بچه يتيم بشه و قرار باشه كه بي مامان و بابا بزرگ بشه، ديگه چه اهميتي داره كه زنده بمونه يا نه؟ و سرش رو انداخت زير و رفت!‏
اگه حوصله كردي و تا اينجا رو خوندي، يه فاتحه براش بخون. ممنون.‏ منم قول مي‏دم دفعه اول و آخرم باشه كه اينهمه يكجا و پشت هم حرف زدم و سرت رو بردم.‏
براي الان ديگه بسه!‏
مريم




Bar

 
*