TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭


وااااااي‏ي‏ي‏ي!!! نمي‏دوني چه برفي داره ئياد اينجا! البته شايد هم بدوني. اما راستش تجربه مي‏گه كه گاهي ممكنه يه طرف تهران هوا برفي باشه و طرف ديگه آفتابي! حالا به من مربوط نيست! مهم اينه كه پشت ديوارها و پنجره‏هاي خونه ما، دنيا سفيد سفيد است! پشت ديوارها، پشت ديوارها، پشت ديوارها!! هيچ فكر كردي ديوارها چقدر ما رو از قشنگي‏هاي دنياي بيرون محروم مي‏كنن؟! چقدر فاصله ميندازن بين ما و دنيا، بين ما و آدمها، بين ما و واقعيت‏ها؟ قديم‏ها آدمها مي‏تونستن هر چقدر كه مي‏خوان آفتاب غروب تماشا كنن و لذت ببرن، حتي روزي 43 بار! اما حالا چي؟ حالا سال تا سال، هرچقدر هم كه دلت گرفته باشه، حتي اگر تمام دلتنگي‏هاي دنيا فقط و فقط تو دل تو جمع شده‏باشه، دريغ از يك آفتاب غروب براي اين دل تنگت! هرچي سر بلند مي‏كني فقط ديوار مي‏بيني. ديوار، ديوار، ديوار،...!‏
كاش لااقل اين ديوارها، فقط مرز خونه‏ها بودند. اگر خوب نگاه كني مي‏بيني كه ديوارها شدن مرز دلهامون، مرز روابط، مرز ...!‏
دلم يه شهر بي‏ديوار مي‏خواد، دلم دل‏هاي بي‏مرز مي‏خواد! دلم...! گفتني بي‏فايده!‏
مريم




٭


راستي بابت ديشب شرمنده! آخه ديشب تولد محمدحسين بود، كلي مهمون داشتيم. تلفن هم حسابي مشغول بود. همش چشمم به ساعت بود كه كي بشه اينا برن، اما راستش از بس تا ديروقت هنوز بودن من خسته‏شدم، رفتم خوابيدم! اينه كه نشد زنگ بزنم! البته مي‏دونستم اينجوري مي‏شه براي همين گفتم كه تضمين نمي‏كنم. تازه تو هم كه از بس آدم رو تحويل مي‏گيري، شرمنده مي‏كني!البته من ديگه عادت كردم اما گاهي بايد بهت يادآوري كرد كه پررو نشي و ..!‏
راستي مامان ايناي هانيه هم دارن مي‏رن. اونم قراره مامان بشه! ديشب سر اين كلي بحث كردم تو خونه. آخه ببين انصاف است؟ اون چند روزي كه تعطيلي پشت سر هم هست، اينا مي‏خوان برن مسافرت كه اين بچه كنكوريمون كله‏اش باد بخوره و يه كله تا دم كنكور خر بزنه. از اون طرف من هم دوشنبه و هم پنج‏شنبه اون تعطيلات عقد و نامزدي دعوت دارم كه اصلا هم نمي‏شه نرم! حتما بايد برم. اونوقت تقريبا زوركي مي‏خوان منو بكشن ببرن مسافرت. مي‏گن تو خونه تنهايي امنيت نداره. راست مي‏گن خب. اما وقتي اين حرف رو مي‏زنن من ياد يه چيز باحال مي‏افتم. يادته اون سال تو مشهد مدرسه سفارش كرده‏بود سوار تاكسي نشيم كه ندزدن ما رو؟!! يادمه تو اون دفتره نوشته بوديم كه انگار همه تاكسي‏هاي مشهد منتظر نشستن تا ما موجودات شديدا زيبا را بدزدند!! و كلي هم سر اين مي‏خنديديم! ديشب هم كلي فيلم بود تو خونه. من مي‏گفتم آخه اگر بخواد دزد بياد چه فرقي مي‏كنه كه مثلا مامان خونه باشه يا نه؟ بالاخره دزد زورش بيشتر است! مامان هم مي‏خنديد مي‏گفت نه ديگه! دوتايي كه باشيم بلندتر جيغ مي‏زنيم ميان نجاتمون مي‏دن. اينم اندر فوايد تنها نبودن تو خونه. خلاصه اينكه بحث‏هاي ما بي‏نتيجه بود.‏الان هم همه دلخوشيم فقط اينه كه تا حالا بليط گير نيومده، منم گفتم كه عمراً با ماشين نميام جايي. چون احساس خفگي بهم دست مي‏ده.‏
تازه وقتي هم گفتم كه بعضي شب‏ها مي‏خوام برم خونه هانيه يا زهرا هيچ‏كس حرفم رو جدي نگرفت. ديشب به اين نتيجه رسيدم كه اعضاي خانواده، بگي نگي پررو شدن! از بس اين چند وقته بچه خوبي بودم و چون حال و حوصله نداشتم حرف گوش كن شده‏بودم، بد براشون جا افتاده!! ;)‏
خب ديگه بسه! دوباره من بيكار شدم، افتادم به چرندنويسي.‏
راستي يه چيز ديگه هم بگم بعد برم. من فهميدم كه چرا خوانندگان اينجا اصلا نظر نمي‏دن. ديشب كه با هانيه حرف مي‏زدم بهش گفتم تو خجالت نمي‏كشي اونجا نظر نميدي؟ هانيه هم گفت آخه دفعه اولي كه اومدم اونجا رو خوندم ديدم زهرا كلي قانون و تبصره خشونت‏آميز نوشته اونجا، منم ديدم نظر دادن براي شما دردسر داره، براي همين بي‏خيال شدم!! كلي خنديدم. آخه فكر نمي‏كردم اونا رو جدي بگيرن! خلاصه اينم از علت بي‏نظر بودن خوانندگان.‏
ديگه جدي بسه!‏
مريم




٭


خداوند بلندمرتبه فرمايد:

”در هر كاري كه انجامش تنها به دست من است، مردد نشدم مگر در مرگ بنده مؤمنم. من ديدار او را دوست دارم و او مرگ را نمي‏خواهد. پس مرگ را از او مي‏گردانم. مؤمن به درگاهم دعا مي‏كند و من در چيزي كه خير اوست، اجابتش مي‏كنم.‏
و اگر در دنيا هيچ‏كس نباشد جز يك بنده مؤمنم، از همه مخلوقاتم بي‏نيازي جويم و از ايمانش براي او همه چيز سازم تا به هيچ‏كس محتاج نباشد كه از ترس به او پناه برد.”‏
برگرفته از كتاب صداي او( مجموعه احاديث قدسي)‏

عشقي كه توي اين كلام جاريه، حس مي‏كني؟ گرماش تا ته وجودت رو مي‏سوزونه و زلاليش دلت رو آبي آبي مي‏كنه، واقعي‏تر از اين عشق، محاله كه بتوني پيدا كني، عشقي فراتر از عشق خالق به مخلوقش، ................!!!!! (اينا يعني من كم آوردم!)‏
از خودم خجالت مي‏كشم! نه! يعني از تو خجالت مي‏كشم، از كوچيكي خودم و از وجود بي‏مقدار خودم شرمنده‏ام! نمي‏دونم چرا اين‏قدر فراموشت مي‏كنم؟ چرا ازت غافل مي‏شم؟ چرا اجازه مي‏دم يادت تو دلم كمرنگ بشه؟ درحاليكه حضورت تو زندگيم اونقدر پررنگ است كه انكار شدني نيست. به هر جاي زندگيم كه نگاه مي‏كنم ردپاي تو رو مي‏بينم، تو در لحظه لحظه نفسهام جاري هستي. اصلا بدون تو من چي هستم؟ كي هستم؟ پس چرا گاهي اجازه مي‏دم ضعف و ترس و ... اينطور بر من چيره بشه؟ يا اونقدر تو رو فراموش كنم كه براي حل مشكلم، اميدم به غير تو باشه؟
حرفهاي دلم زياد و مجال براي گفتن اندك است.‏ فقط خودم رو و دلم رو مي‏سپرم به دست تو!‏ مي‏دونم كه خوب امانتداري هستي!‏
مريم




Bar

٭


سلام!‏
الان يك هفته است كه امتحاناي من تموم شده. اما به دلايلي نتونستم چيزي بنويسم. الان هم خيلي خيلي خوابم مي‏اومد، اما ديگه عذاب وجدان گرفتم اومدم بنويسم. و دارم offline هم مي‏نويسم!‏
به نظرم يكشنبه هفته پيش بود و من از امتحان تحليل اومده‏بودم بيرون. شديداً حوصله‏ام سررفته‏بود. داشتم تو سايت دنبال نرگس مي‏گشتم كه بريم خونه، گفتم بعد از دو هفته يه سر به اينجا بزنم ببينم اين هم‏وبلاگيمون چيزي نوشته يا نه؟! ديدم يه قصه نوشته درباره يه شتر خوابالو! با كلي ذوق و شوق شروع كردم به خوندن، و هر چي جلوتر مي‏رفت بيشتر شكم برمي‏داشت و نيشم باز مي‏شد! چون فهميده‏بودم كه اين دختر بدجنس داره پته يكي رو مي‏ريزه رو آب! اما راستش فكر نمي‏كردم كه اينقدر زياد بدجنس باشه. وقتي يه جمله‏اي كه نوشته‏بود “حالا اين شتر دم خونه اين هم وبلاگي ما خوابيده” رو خوندم، يه ذره خنده رو لبم خشك شد. پيش خودم گفتم عجب اشتباه تايپي خفني كرده اين دختر! اما وقتي ديدم تهش به من تبريك گفته، فهميدم كه اي دل غافل!! عجب رو دستي خوردم! تركيدم از خنده و اونقدر خنديدم كه نفسم بند اومد! آخه يه جورايي خيلي باحال بود! فعلا هم هنوز تو خماريش هستم. چون طبق آخرين خط اون نوشته، تا حالا كه جوابگو نبوده!‏
فقط به نظر من، اگر تو اين خلاقيت رو براي حل مسائل آناليز به كار مي‏بردي، آخر ترم اينقدر بدبخت نمي‏شدي!‏
راستي ديدي جاني توي يكي از نظرخواهي‏ها تولد خودشو تبريك گفته و كلي شاكي شده كه چرا يادمون رفته؟ اولش كه خوندم، چون پايينش نوشته‏بود فاطمه، من فكر كردم فاطمه مرتضوي بوده! تا 5-6 دقيقه گيج بودم كه مگه الان توي مهر هستيم كه تولدش باشه؟ خلاصه كلي IQ خرج كردم كه به فكرم رسيد اِاِاِاِ!! حتما جاني بوده!;) تازه خوبه من تلفني بهش تبريك گفته‏بودم! ما رو كه دعوت نكرده هيچ، لابد انتظار داشته كه كيك و كادو هم ببريم در خونه تقديمش كنيم!‏
راستي امشب مامانت اينا رفتن، آره؟ خوش به حالشون! منم خيلي دلم مي‏خواست برم.‏برات خوبه كه چند وقتي مامان باشي، براي همون مساله شتر و قضاياش!!
خب فعلا خداحافظ.‏
مريم




٭

جاني تو کجايي؟؟؟
من رسما شرمنده ام!!تنها چيزي که به فکرم نمي رسيد،تولد بود!!!
الان مبارکه،آخه ميدوني زمينه واسه تبريکات زياد شده!!

0 نظر

Bar

٭

عکس که راحته!! فقط ضربدر ميشه!!

0 نظر

Bar

٭

من خيلي ميخواستم هيچي ننويسم تا امتحانام تموم شه،الان يه قصه قشنگ شنيدم بايد بنويسم،البته قشنگ منظورم آموزنده است!!
داستان " شتر":
يه شتر بود خيلي قشنگ بود،خيلي هم خوابالو!!هميشه در سفر بود،غذا که همه چي ميخورد تو شهر همه چي هست تو بيابونم خار ميخورد،آبم که شترها کم ميخورن!خلاصه مشکلي نداشت جز جاي خواب!!
اين شتر هم که خوابالو!!واسه همين عادت کرده بود دم در خونه ها بخوابه،بعد random جلوي در خونه ها ميخوابيد،
حالا اين شتر که در خونه بعضيها ميخوابيد،اونا بعضياشون مي اومدن ميگفتن که بـــــــــــله !شتر امشب دم در ما خوابيد يا حالا دم پنجرمون(فرقي نداره)بعضيها هم نميگفتن (انگارچيه؟؟)
از قضا!!
ما يه آشنايي داريم ميگفت چند وقت پيش اين شتر رو ديده دم در خونه اين هم وبلاگيه ما خوابيده و خلاصه حله!!(اينجاشو تند گفتم چون از طرف خانواده تهديد شدم،نه اينکه برم سر درسا،اينا از من دودر ترن،ميخوايم بريم مهموني!!)آره ديگه بايد ميگفتم اينا رو،چون احتمالا مراسم و اينا تا قبل محرمه!!يه وقت جا نمونين!احتما لا اين پنجشنبه هم برنامه هايي هست که خصوصيه!!
البته تو اين مدت شتره تا نصفه شب رو خونه يکيميخوابه نصفشو خونه يکي ديگه چون به هر حال دو ماه برنامه ها تعطيله!!من يه سري افراد ديگه رو هم آمارشون رو دارم که مجبورم به علت امنيت جاني سکوت کنم،زنگ نزنيد چون پاسخگو نيستم!!


مريم جان مبارکه!


0 نظر

Bar

٭

امتحانا شروع شده من و تو هم که آخر درس!!هر کي ندونه ميگه چه خري ميزنيم ما !!!يه خطم نميتونيم بنويسيم،من اين چند خط رو مينويسم تا به اين خيال واهي پايان بدم!!

0 نظر

Bar

٭


فکر نمی کنم هیچ وبلاگی تو دنيا خوانندگانی به باذوقی خواننده های اینجا داشته باشه. شرمنده می کنن از بس نظر می دن. می گم خوبه برای تشکر یه مهمونی بديم براشون! موافقی؟
مريم




٭

بيـــمارم و ديــدار تو درمان من است
بي رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هيــچ دلي مبــا د وبر هيـــچ تنـي
آنچه ازغم هجران توبرجان من است

0 نظر

Bar

٭


آه كه چقدر سرانگشت خسته
بر بخار اين شيشه كشيدم
چقدر كوچه را تا باور آسمان و كبوتر
تا خواب سر شاخه در شوق نور
تا صحبت پسين و پروانه پاييدم و تو نيامدي!

ديگر سراغت را از نارنج رها شده
در پياله ي آب نخواهم گرفت
ديگر سراغت را از ماه ماه درشت گلگون نخواهم گرفت
ديگر سراغت را از گلدان شكسته
بر ايوان آذر ماه نخواهم گرفت
ديگر نه خواب گريه تا سحر
نه ترس گمشدن از نشاني ماه
ديگر نه بن بست باد و
نه بلنداي ديوار بي سوال...!
من همين من ساده... باور كن
براي يك بار بر خواستن
هزار هزار بار فرو افتاده ام.
هزار هزار بار فرو افتاده ام.
هزار هزار بار فرو افتاده ام.
هزار هزار بار فرو افتاده ام.
هزار هزار بار فرو افتاده ام.
هزار هزار بار فرو افتاده ام.
...
مريم




٭


آشغال عوضي! منو ببخش که دارم اينجا این جوری حرف می زنم، اما خيلی عصبانی هستم. خيلی! از دست يه آدم پست و بی ارزش که الکی اهميت زيادی براش قائل بودم. واقعا هیچوقت نمی شه آدمها رو همونجوری که هستن شناخت. برای خودم متاسفم که باید وسط این لجنزار زندگی کنم. توی دنيايی که همه مثل گرگهای گرسنه هستن، بره بودن خيلی سخته. منم می خوام عوض بشم. می خوام بشم یه گرگ وحشی و درنده؟ کسی حرفی داره؟
مريم




Bar

٭

ممنون!
از بابت امروز ببخشيد!
زهرا

0 نظر

٭

هديه

اينم كلي هديه براي تو








خوشت اومد؟
آخري را ميدونم خيلي دوست داري
مريم




Bar

 
*