TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭

دلتنگم.....
ولي عقل وشعورم سر جاشه!!! حرفهامم کاملا منطقيه، توام بيخود مظلوم بازي در نيار!!
امروز از ساعت 9 تا 11 يکسره راه ميرفتم!!! ولي عوضش راضيه رو ديم،دلم تنگ شده بود،يعني دلم ميخواست ببينمش تا شايد دنيام عوض شه!! شايد!
مهم نيست .....،دلتنگم ولي ميفهمم چي ميگم!! مطمئن باش!
***
امروز تو اتوبوس يه خانومه بحث پزشکي ميکرد،حالمونو به هم زد!هي ميخواستم بگم خانوم سر جدت ولمون کن!!بيماري چي بود؟؟نميشه بگم از بس فجيع بود،يعني اون خانومه يه جوري توضيح ميداد که من جاي اون 100 بار قرمز شدم!!!
بعد اون بيماري نوبت لاله و لادن شد،چقدر اين خانوما حوصله دارن،يه عالمه وقت تحليل ميکردن!!!بعد دوباره يه مريضي ديگه ... واي نميدوني چي جوري حرف ميزد،ميگفت :"آره پسر منو شکمشو پاره کردن اسيد رو با يه دستگاهي از تو رودش جمع کردن ،دوباره آب ريختن دوباره جمع کردن،آخه ميدونين شکم که فاضلاب نداره!!!!" اينا بهترين حرفاش بود!!با اين حال خوب من اينم ول نميکرد.......
***
اينو من الان خيلي دوست دارم:

I'm alive
I can feel the blood
rushin thru my veins
and its all i need to know
cos i'm not lookin for a change...
"زهرا"



0 نظر

Bar

٭

اين وبلاگها هم شدن وسيله توپ واسه پخش کردن هر خبر راست و دروغي!!يه نفر اون ور دنيا يه خبري از ايران ميشنوه تو وبلاگش مينويسه بقيه هم ديگه بايد در باره اون موضوع يه چيزي بنويسن!! ديگه فکر نميکنن يه خبر موثقي چيزي...اگه يه نفر واقعا قصدش پخش يه شايعه باشه حال ميکنه با اين وبلاگ نويسي ايرانيها!!!اصلا خيليها تا يه خبري ميشه مينويسن،فکر ميکنن اگه درباره يه خبر جنجالي چيزي نوشته باشن وبلاگشون معروف ميشه!!ديگه مهم نيست چي مينويسن،هر چي همه ميگن،چه فرقي ميکنه حقيقت چيه!!!!
مثلا همين ماجراي زهرا کاظمي،j, اکثر وبلاگها يا لينکي بود يا اعتراضي....هيچ کس نگفت اين خانوم کجا بوده؟ چيکار ميکرده؟همه فقط به يه تيکه ماجرا ميپرداختن که دولت باعث مرگش شده،چرا؟؟چون اون تيکه باعث ميشه يه مملکت بيفتن به جون هم!!اون تيکه اولش که مربوط به کارهاي خيانت آميز اون خانوم بوده چون باعث ميشده ما عليه اين موضوع متحد بشيم ناديده گرفته ميشه!!! ما عادت داريم نظرات بقيه رو تکرار کنيم !!
خيلي بده که ما بدون اينکه بفهميم خواسته هاي يه عده سودجو رو برآورده کنيم،پس اون فهم و شعور بالاي ايراني،اون عرق ملي کجاست؟؟
***
اينا هيچ کدوم به تو مربوط نميشه، ميشه؟؟تابستون کامل تعطيل ميکني نه؟؟عقل ،احساس،دوستي ،محبت،وفاداري....؟؟؟به هر حال اين مدت زيادي حستو خرج کرده بودي!!!يه قسمتي ميذاريم تو وبلاگ به اسم "ناله هاي مريم" تو برو اونجا مصيبتهاي عظما تو بنويس!!!من اگه روزمره مينويسم باز به رنجنامه نوشتن شرف داره!!!
***
"زهرا"

0 نظر

Bar

٭


زندگيم به هم ريخته اصلا. به هيچ كاري نمي‌رسم. كم كم دارم كلافه مي‌شم. فكر مي‌كردم كه تابستون بشه، وضعم كلي بهتر از توي ترم مي‌شه. اما زهي خيال باطل!! كارم شده اين كه صبح كله سحر از خونه بزنم بيرون و دم غروب بيام تو خونه. بعد هم از خستگي مثل جنازه بيفتم و دوباره صبح روز از نو، روزي از نو! مي‌بيني كه حتي يك كلمه هم اينجا نمي‌نويسم. اميدوارم خدا به وقتم بركت بده.
خب ناله بسه!
امروز وسط كار حوصله‌ام سر رفته‌بود، براي زنگ تفريح يه سر زدم به وبلاگ زهرا خانوم. اون ماجراي تيكه‌اي كه به بچه شريفي‌ها انداخته‌بود خوندم. كلي خنديدم. كلي هم خوشم اومد! واقعا اين بچه‌هاي شريف گاهي براشون لازمه كه يكي پيدا بشه و يه كم بادشون رو بخوابونه. البته به جز من كه خيلي دختر خوبي هستم!
مريم




٭

اي واي از اين تقدير!!
زهرا

0 نظر

Bar

٭


سلام. ممنون كه تولدم يادت بود. كلي ذوق كردم.‏
الان تو مركز هستم نمي‌تونم زياد بنويسم، بعدا از خونه مي‌نويسم.‏
باز هم ممنون.‏
مريم




Bar

٭

سلام
کلي برنامه خوشگل نوشته بودم واسه تولدت بذارم تو طره ولي اينجا تو اديتورError مي ده، وقت نميکنم بشينم بهش ور برم،فعلا همينقدر مختصر قبول کن!!اين اکانتي که من دارم وبلاگها رو فيلتر نکرده منتها اين lycos رو فيلتر کرده ،عکسم نميتونم بذارم،واقعا که!!هر کي از هر سايتي خوشش نمياد فيلتر ميکنه!!


0 نظر

٭


امروز تو آزمايشگاه، يه جعبه ديود سوزونديم!!!!!! علاوه بر اونا دو تا تلفات هم داشتيم. من و يكي از هم‌گروهي‌هام! من كه سر دو تا انگشت شست و سبابه‌ام رفته قشنگ. به قول نسترن ديگه اثر انگشت ندارم مي‌تونم بدون نگراني مرتكب هر جرم و جنايتي بشم.
دلم يك ذره شده براي نرگس و ندا. ما كجا اونا كجا. الان اونا تو بهترين جاي دنيا دارن براي خودشون مي‌گردن، ما اينجا از دور داريم حسرت مي‌خوريم. امشب آخرين شبي است كه تو مدينه هستن. فردا شب مكه در حال انجام اعمال خواهند بود، ان‌شاءالله. اميدوارم راحت و خوب و بدون مشكل از احرام دربيان. واي كه چه شيرين بود. آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ‌ آ آ ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه!!!!! دو روز پيش هم سلمه رفت،‌ فردا هم فاطمه مي‌ره. شايد هم امروز رفته. شهريور هم آزاده. دو سه هفته ديگه هم يه سري ديگه از بر و بچه‌ها. منم كه طبق معمول جا موندم. خداااااااااااااااااااا!!! پس من؟ من چي؟ منو يادت رفت؟
مريم




٭


شنبه اين هفته جشن تولد دو سالگي اخترك بوده. اين‌جور كه هدي مي‌گفت، مسافركوچولو، حامد كوچولو، سارا، شقايق، مهران، نازدونه، صبا، فريبا و دوستش، هدي، رهگذر و آيدا رفته‌بودن. البته شايد كس ديگه‌اي هم بوده و من يادم رفته بنويسم. يه كيك تولد هم داشتن كه شكل يه اخترك بوده با سه تا آتشفشان و يه گل سرخ فقط مسافركوچولو نداشته كه انگار مي‌خواستن مسافركوچولوي خودمون رو بشونن روش!!
هدي مي‌گفت كه اين دفعه جو بهتر بوده و بچه‌ها خيلي راحت‌تر بودن براي حرف زدن. بحث اصلي هم درباره نيكوكاري و اينا بوده،‌همون كه چند وقته بحثش توي اتاق مشاوره گروهي مطرح است. ديگه اينكه جاي قاصدك هم خيلي خالي بوده و مثل اون‌دفعه هم يادي از روزبه شده. با اين كه اين همه وقته كه به اونجا سر نمي‌زنه،‌ اما بچه قديمي‌ها هنوز هم يادش هستن و هم دوستش دارن. نمي‌دونم چرا برنمي‌گرده . ديگه همين. اين كل چيزي بود كه من مي‌دونستم. به قول سارا، قاصدك كه نبوده، گزارشگر نداشتن ديگه!
مريم




Bar

٭

من به هيچ طريقي هيچ وبلاگي رو نميتونم ببينم،اينجا(اديتور )هم که دوباره شکلش عوض شده نوشته هاي قبلي رو هم نشون نميده!!تقريبا بيکارم!!آهان راستي اينجا يه کافي نته که کنارت هم عربه هم باکستاني هم افغان!!خيلي باحاله!!توي favorite اغلب سايتهاي خبري يا علميه!!!نميدونم چرا ولي انگار بعضي مکانها توي اين شهر به طور خوشايندي بوي علم ميده!!تو تهران همچين احساسي ندارم،ولي اينجا ميلم به کتاب خوندن،کتابخونه رفتن،درس خوندن،....خيلي بيشتره!!تا الان جايي نبوده که جو علميش منو بگيره!!!
اينا هم که مسئول اينجان دارن در مورد يکي از نظريات يهود بحث ميکنن،که تو يکي از سايتهاي اونا خوندن!!واي چه جالبن!!احساس ميکنم خيلي آدم الافي هستم!!
ولي از اينکه "طره" رو نميبينم عصبيم!!!تو ميبيني؟چه فايده که بيشتر بنويسم،خودم که نميبينم!!!امروز15 July؟؟سالگرد تأسيس وبلاگمونه!!تولدش مبارک!!
"زهرا"

0 نظر

Bar

٭

>شاهکاره !!هيچ وبلاگي نمياد!!"زهرا"

0 نظر

Bar

٭



ای ستون محکم بيت الحرام
مادر گلهای عالم السلام!

تشنه مهر توام هر روز و شب
بنده لطف توام هر صبح و شام

شادی ام را هر چه می خواهی بگو
غربتم را هر چه می خواهی بنام!

بی علی تنهای تنها می شدی
گر نبودی سخت تنها بود امام

ای شکوه مرد و زن حتی خدا
می برد نام تو را با احترام

عاقبت ميگيرم ای بانوی آب
از تمام دشمنانت انتقام!

مريم




٭


چهارشنبه‌ها آزمنطقي گرفتم، اين هفته جلسه اول كلاس‌هاست. من چون چهارشنبه اين هفته نيستم، امروز رفتم سر كلاس. دو ساعت نشستم اونجا و بدون هم‌گروهي آزمايش انجام دادم. وقتي مي‌خواستم بيام بيرون،كلي براي استاد توضيح دادم كه من به فلان دلايل، به جاي چهارشنبه امروز اومدم. آقاهه هم همين‌جوري منو نگاه كرد تا حرفم تموم شد. بعد با شرمندگي گفت كه اصلا گروه چهارشنبه مال اون نيست!!! كلي خيت شدم.
حالا فردا بايد دست از پا درازتر، دوباره برم و با اون يكي استاد، همه اينا رو انجام بدم.
مريم




٭


همه وقتي بعدازظهر مي‌خوابن، سرحال مي‌شن، اما من از بس همه چيزم برعكسه، خوابيدن بيشتر خسته و كسلم مي‌كنه.
شايد به خاطر همين خوابهاي چرند و پرند است كه چند وقته مي‌بينم.
امروز خواب مي‌ديدم كه تو بيمارستانم. همه مي‌گفتن كه دوباره مريض شدم و نمي‌تونم نفس بكشم، اما من خيلي خوب نفس مي‌كشيدم. يه عالمه سيم و دم و دستگاه به من وصل بود و هي آزمايش مي‌گرفتن ازم. منم چون حالم خوب بود، كلي كلافه بودم از اين وضع. از يه طرف دكتري كه بالا سرم بود، محمد بود اما حسين بود!!!! خب خودم هم نفهميدم چي گفتم! منظورم اينه كه محمد اون دكتر بود، اما من تو خواب فكر مي‌كردم اين حسين است. بعد همه‌اش فكر مي‌كردم اگر اين حسين است، پس محمد كجاست؟! و تازه تعجب هم مي‌كردم كه چرا تا حالا اين 2 تا اصلا شبيه هم نبودن. بعد يه دفعه مي‌ديدم كه سوار ماشين نرگس داريم مي‌ريم يه جايي. ماشين در نداره و هيچ كس هم رانندگي نمي‌كنه. يعني من و نرگس جفتمون عقب نشسته بوديم. ماني هم بود. ماشين خودش مي‌رفت و هيچ كدوم اينا براي هيچ‌كس عجيب نبود. تازه نرگس و ماني هم همه‌اش داشتن آواز مي‌خوندن.
از بس كه تو خواب فكر كرده‌بودم كه اين همه چيز عجيب و بي‌ربط رو به هم ربط بدم، وقتي بيدار شدم، سرم درد مي‌كرد و احساس كوفتگي مي‌كردم.
مريم




٭

يه لکه هايي هست که اصلا وجودشون مهم نيست،آخه گوشه ان!!يه سريشون کمرنگ و شفافن پشتشون پيداست،برا همين آزار چنداني ندران حتي اگه وسط باشن!!خوب اونايي که شفاف نيستن هم اگه يه کم جابجا شي ميشه پشتشو ببيني،ولي بعضي هاشون هم مثل هموني که ديروز تا حالا ايجاد شده بود هم بزرگن هم کدر،هر چي هم بالا پايين بري پشتش پيدانيست!!حتما مجبوري اون چيزي که پشتشه رو دراگ کني يه جاي تمييز!!يا اينکه زبونم لال با يه دستمال پاکش کني!!خوب واسه من دراگ کردن آسونتر بود،ولي احتمالا واسه يکي از اين 6 نفر کار با موس سخت بوده!!اين شده که اون لکه ديروزي نيست و يه دستمال اينجا افتاده وخلاصه اينکه صفحه مونيتور پاک شده...."زهرا"

0 نظر

٭

خدا به بعضي آدمها وقت مرگشون که ميشه ميگه : ببين کوچولوي من تو يه کم ديگه وقت داري تو اين دنيا باشي ،زودتر اسباباتو جمع کن بايد بري سفر!!اينو همينجوري نميگه ها،مثلا يه مريضي!!آدمهايي که اين دنيا گوششون رو پر نکرده باشه اين حرف خدا رو ميشنون ،زود زود اسباباشونو جمع ميکنن ميرن،گاهي وقتها هم که خيلي طول ميکشه هي به خدا ميگن:بدو ديگه من آماده ام،کي ميريم؟؟اينجور مرگها شايد خيلي غم انگيز باشه،اينکه ببيني يه عزيزت داره ذره ذره آب ميشه، نه ميشه نا اميد بودو فقط به مرگ فکر کرد ! نه ميشه بي تفاوت بود بلاخره خداداره نشونه ميده!!
شايد فقط بايد دعا کردواسه صبر!!
هر چي هست لطف خداست که مطمئنا شامل حال همه نميشه،خيلي ها يه لحظه هم فرصت پيدا نمي کنن به مرگ فکر کنن،هم خودشون هم

خانوادشون!! خوب اين جاي شکر هم داره.......
"زهرا"

0 نظر

Bar

٭


اين جمعه هم گذشت....
‌‌‌

غروب شد نيامدي...
چه روزها كه يك به يك غروب شد، نيامدي
            چه اشكها كه در گلو رسوب شد، نيامدي
خليل آتشين سخن، تبر به دوش بت‌شكن
            خداي دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي
براي ما كه خسته‌ايم و دلشكسته‌ايم، نه
            براي عده‌اي ولي چه خوب شـد نيامدي
تمام طول هفته را در انتظار جمعه‌ام
             دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نيامدي

مريم




Bar

٭


آخ اگر بدوني، چقدر دلم هواي آقاي هاشمي و آقاي طرقي و همه بچه‌هاي كلاس ستارخان رو كرده.
اگر بدوني، اگر بدوني، ...!
حيف كه نمي‌دوني!!!
كاش دوباره دور هم جمع بشيم. كاش دوباره ...!
چرا هميشه فكر مي‌كردم كه اين جمع خوب و صميمي و ناب، هيچ‌وقت از هم نمي‌پاشه؟ هيچ‌وقت تموم نمي‌شه؟
اين فكريه كه هميشه وقتي يه جمع خوب از دوستهامون داريم، مي‌كنيم، اما هميشه هم غلط از آب در‌مياد. انگار اين رسم دنياست.
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌!
دلم براي همشون خيلي تنگه.
مريم




٭


ديروز رفته بوديم لواسان، باغ يكي از فاميلامون. يعني مهموني بود. از اين دوره‌ها كه مامان‌ها دارن و ...! من هم از بس مامانم گفت و ديدم بر و بچه‌هاي فاميل هم ميان، رفتم. اولش فكر مي‌كردم فقط مهمونيه و محض خوش گذروني رفتيم اونجا. اما بعدش ديديم، نه خير، ختم انعام و حديث كسا و ... هم هست.
مي‌دوني چيه؟ من هميشه از اين مجلس‌هاي زنونه بدم ميومده. هيچوقت نمي‌تونم درك كنم. از بس اين مجلس‌ها به نظرم ظاهري مي‌آد. يه پوسته، فاقد هر گونه هسته و بي‌مغزو ...! نمي‌دونم، خودت مي‌فهمي منظورم را حتما. چون هيچوقت خدا نديدم كه از اين مجلس‌ها باشه و علاوه بر اون ختم انعامي كه مي‌كنن، هزار جور گناه هم توش نباشه. خيلي وقت‌ها كه حسن ختامش، بزن و برقص و ... است و بعدش هم غيبت و حرف‌هاي بي‌خودي كه هميشه تو جمع خانوم‌ها هست.
خب چي‌كار كنم كه بدم نياد؟ نمي‌تونم اين چيزها رو يه جا جمع كنم.
اما بعدش ما دخترها يه آب بازي درست و حسابي راه انداختيم. قرباني اول من بودم. بعد هم كه طلسم به وسيله من بيچاره شكست، همه افتادن به جون هم و به جز خانوم‌هاي خيلي مسن‌تر هيچ‌كس حتي مامان‌ها بي‌نصيب نموندن. جات خالي، اونقدر خنديديم و جيغ زديم كه براي چند وقت، يه تخليه رواني درست و حسابي شديم!!! آخرش هم كه هممون شديم عين موش آب كشيده، رفتيم وايستاديم تو آفتاب داغ كه خشك بشيم. به قول معروف، عقل كه نيست جون در عذابه!!!
مريم




٭


اين چند روز حال و حوصله نوشتن نداشتم اصلا. الان هم همچين حوصله ندارم، اما گفتم بيام يه چيزي بنويسم.
امروز از صبح مركز بودم. كلي كار كردم. اين ساختمون كه اينا خريدن، ما طبقه بالاش كار مي‌كنيم، طبقه پايين هم بناييه، دارن بازسازي مي‌كنن. آخه قبلا خونه بوده، مناسب يك شركت كاري نيست. اون وسطها معصومه تشنه‌اش شد، رفت آب بخوره، منم پشت سرش راه افتادم رفتم. ديدم داره با يكي سر و كله مي‌زنه. نگو يكي از بناهاي طبقه پايين اومده‌بود بالا يه چيزي از تو آشپزخونه ببره پايين، اما هرچي مي‌گفت، معصومه نمي‌فهميد اين بنده خدا چي مي‌خواد. جفتشون كلافه شده‌بودن. من رفتم اون وسط كه مثلا كمك كنم. آقاهه چند بار هم به من گفت، تا من با اطمينان به اين نتيجه رسيدم كه چكش مي‌خواد. معصومه هم تاييد كرد، اما ما كه نمي‌دونستيم چكش كجاست. اينه كه معصومه رفت به يكي از آقايون اونجا گفت بياد. اين آقا اومد تو آشپزخونه 2 ساعت با اين بنده خدا دوباره سر و كله زد كه آقا، مگه ما اينجا چكش داريم و اگر تو مي‌دوني داريم خودت بردار ما نمي‌دونيم كجاست و اگر آقاي فلاني گفته كه داريم به خودش بگو بياد بده و ...! اون هم فقط تاكيد مي‌كرد كه من چكش مي‌خوام. خلاصه آخرش گفت كه آره مي‌دونم كجاست و با دستش به يه چيز اشاره كرد. فكر مي‌كني چي بود؟ عمرا اگر بتوني بگي! پس خودم مي‌گم!! چايي خشك!!!! معصومه كه اصلا سرش را انداخت پايين و فرار كرد كه اون همكار عزيز نبيندش! منم اين طرف لبم رو گاز مي‌گرفتم كه صداي خنده‌ام خيلي بلند نباشه، اون همكار گرامي هم چشاش در اومده‌بود كه چه جوري ما 3 تا آدم گنده، نتونستيم فرق بين چكش و چايي خشك را تشخيص بديم. اما به خدا اون بنده خدا خيلي لهجه سختي داشت.
خلاصه وقتي من و معصومه از آشپزخونه دراومديم، ديديم كه همه زيرچشمي نگاهمون مي‌كنن و مي‌خندن.
اينم از شيرين‌كاري تازمون.
مريم




Bar

٭

اگه به کشتن بود که دکترهاي خودمونم بلد بودن!چه بسا واردتر!!با اون خبرهاي ضدونقيضي که ميدادن ..ديروز صبح اخبار ميگفت جدا سازي تموم شده ،حالا دارن جداگونه رومغزشون عمل ميکنن،بعد شب مي گفت جمجمه هاشون سفته جدا نميشه....امروزم که يکيشون...
خاتمي هم که ديروز سيصد هزار دلار واسشون هزينه کرد،اينهمه مريض هست واسه چند هزار تومن پول دوا درمونشون گيرن، به نظر من که دکترهاو بيمارستان و کل دولت سنگاپور بايد يه چيزي هم به دوقلوها ميداد که اينهمه باعث تبليغ و تحقيق شدن!!ما هم پولامون رو نگه ميداشتيم واسه سرطاني ها، هموفيلي ها،دياليزيها....اينهمه آدمي که دارن از همين مريضيها ميميرن!هيچ خبرنگاري هم ازشون فيلم نميگيره ،تو هيچ شبکه اي هم خبر بال بال زدنشون رو مخابره نميکنن،خداييش ما هم يادمون نميمونه واسشون دعا کنيم....اين چند روز مامان من به شخصه کلي دعا کرد واسه سلامتي اين دو نفر!!
من که ميگم اينا همون اول عمل جداکردن مردن،واسه ضايع نشدن دارن الان يکي يکي ميگن، چقدرم که اين دوتا مظلوم بود چهره هاشون !! الان اگه لاله زنده بمونه چقدر دلش واسه خواهرش تنگ ميشه،....چه زندگي به ياد ماندنيي داشتن اين دوتا!
"زهرا"

0 نظر

Bar

٭

سلام
نمي دونم چي جوابتو بدم،يعني بحثش خيلي وقت ميبره ،با ميل و تلفن و اينا هم اگه شروع کنيم آخرش دعوا ميشه ،من ميدونم!! سيماي توام بدجوري قاطي شده،اينو ميتونم بفهمم!!از همون اول ،دوم،.... تا هفتم!!اگه الان جوابتو بدم تو بلافاصله ميگي اشتباه برداشت کردي،توام هر چي بگي من همينو ميگم!! پس اينجوري فايده نداره!!
ميتوني مثلا امشب زنگ بزني منو براي ناهار فردا به يه رستوران دعوت کني ،منم افتخار ميدم نظراتمو به اطلاعت مي رسونم!! فقطم فردا،چون 4شنبه عمرا بيرون نميام،5 شنبه و جمعه هم مراسم سالگرد بابا بزرگمه و تا هفته ديگه هم تو خوب ميشي.....
ميشه هم بي خيال بشي،چون سرت شلوغه و...فقط بهانه هاتويا عذر خواهيتوميل بزن!!
شوخي نکردما،منتظر ميلم نباش ،اصلا نوشتني نيست!!
خوب اينم از مواضع ما،فعلا عرضي نيست...
"زهرا"

0 نظر

Bar

٭


سلام!
ممنون که بهم گفتی. نمی دونم که چه برداشتی کرده بودی از این. اما خودم رو گذاشتم جای تو و سعی کردم که بدترین برداشت ممکن را ازش بکنم!! یادم نیست این مال چه وقتی بوده. اما منظورم از اسباب بازی لزوما مثلا آدم ها نبودن. هر چیز خواستنی رو می شه به چشم اسباب بازی دید. نه؟
مريم




٭


امروز اين استاد ميكرو بالاخره نمره‌هاي ما رو داد. اونقدر غصه خوردم كه نگو! فكر كنم چند كيلويي لاغر شدم. قيافه‌ام را كه بايد ببيني. مي‌دوني كه وقتي عصبي مي‌شم صورتم چه ريختي مي‌شه؟ البته نصفي‌اش هم تقصير تو است! بماند. آخرش اين حل تمرينمون اومد و يه كاري كرد كه اون استاد لجوج و يك دنده حاضر شد به ميان ترم همه 4 نمره اضافه كنه. معجزه كرد واقعا. اونقدر خوشحال شدم كه اگر مي‌شد مي‌پريدم ...! هيچي! بعدا فهميدم كه اين احساس همه اونايي بود كه اونجا بودن! ايشالا خير از جوونيت ببيني مادر!! (اينو براي حل تمرين گفتم، به خودت نگير)
مريم




٭


مي‌دونم كه حق ندارم ازش دلگير بشم، حق ندارم توقعي ازش داشته‌باشم، اما حق نگران شدن كه دارم. ندارم؟ Gday رو مي‌گم. هيچ خبري ازش نيست. از بچه‌هاي مسافر‌كوچولو مي‌پرسم، چيزي نمي‌گن. براي خودش پيغام مي‌ذارم، جواب نمي‌ده. نمي‌دونم ديگه چه‌جوري پيداش كنم. يه روزي مي‌دونستم كه اينجا رو مي‌خونه، اما حالا ديگه از اين هم مطمئن نيستم. يعني كجاست؟ چه جوري با خبر بشم از حالش؟ تلفنش هم روي هارد قبليم بود كه پريد. حالا ديگه هيچ سرنخي ازش ندارم!!! تو پيشنهادي نداري؟
مريم




٭


هنوز حالم بد است. تهوع، تهوع، تهوع، ...! اين است احساسي كه دارم. از ديشب تا حالا. مي‌دوني كه چرا؟ بهت گفتم تو mail ام! تهوع، دل‌آشوبه، ... خيلي حال وحشتناكيه. نمي‌دونم چرا تموم نمي‌شه. نمي‌دونم چرا اين‌جوري شدم. مي‌دونم كه شايد تو اصلا منظور خاصي نداشتي، مي‌دونم كه احتمالا همين‌جوري اون نظر رو دادي، مي‌دونم كه زيادي دارم گير مي‌دم. به‌خدا مي‌دونم. اما نمي‌دونم چه مرگم شده. تموم نمي‌شه. نمي‌شه. نمي‌شه. شايد چون هرچي بيشتر فكر مي‌كنم، كمتر مي‌فهمم و يه عادت بدي هم كه دارم اينه كه وقتي يه گره تو مغزم درست مي‌شه، تا بازش نكنم، مغزم به كل فلج مي‌مونه. و حالا اين گره، مربوط به خودم است و دستي اين گره را زده، كه نظرش برام مهمه.آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآة‌ة‌ة‌ة‌ة‌ة‌ة‌ة‌ة‌ة‌!!!!
مريم




٭

يه چيزيت ميشه ها!!اصلا انتظار نداشتم به روي خودت بياري،جا خوردم از عکس العملت!!
يه کمم ترسيدم !!به هر حال فکر کنم مجبورم جوابتو بدم،ميدوني بعضي وقتا آدم از رفتار آدمها يه چيزايي رو ميخونه يه چيزاي تلخ ! ولي وقتي از زبون اون آدم بشنوه که من فلان اخلاق رو دارم بيشتر واسش تلخه ،انگار که مجبور باشي باور کني که اون چيزاييکه حدس زدي درست بوده،مي فهمي؟ .....برات ميل ميزنم!
"زهرا"

0 نظر

٭

راضي باش به رضاي خالق مهـروصبــر

"زهرا"

0 نظر

Bar

٭


مي‌دوني شدم شبيه چي؟
ديدي بچه‌ها وقتي دلشون گير مي‌كنه پيش يه عروسك، اگر همه عروسك‌هاي قشنگ دنيا رو هم براش رديف كنن، فقط بهونه همون عروسك را مي‌گيره؟ حتي اگر اون فقط يه عروسك پارچه‌اي باشه؟
من همون بچه‌ام و عروسك هم ...؟؟؟!! نمي‌دونم!
مريم




٭


امروز بالاخره بعد از 2 ماه يا بيشتر مرخصي، دوباره رفتم سر كار. البته به جاي شركت رفتم مركز. شركت را دوست نداشتم. با اينكه آدمهاش مال همين جا بودن و كار هم همين بود، اما نوعي شكنجه بود برام. خفه كننده بود. نمي‌دونم چرا اينجوري بود. فقط هم من نبودم كه اين احساس رو داشتم. دخترهاي اونجا همه‌شون همين نظر رو داشتن.
اون روزي كه مرخصي دو ماهه گرفتم، قول دادم كه اول تير براي ادامه كارم اونجا باشم. حالا تا همين الان كه اينا رو مي‌نويسم نه تنها نرفتم اونجا و خبر هم ندادم كه نمي‌رم، خودم سر خود پا شدم رفتم مركز! يادم باشه يه ميل بزنم به رييس قبليم! حالا كه ديگه قرار نيست برم اونجا، دلم تنگ شده براش!
اين چند وقتي كه من مركز نبودم، كلي آدم جديد اومدن كه بايد بشناسمشون. مدير گروه جديدم هم از اون آدم‌هايي است كه همش كل كل مي‌كنه و كم نمياره، در نوع خودش باحاله! البته براي من كه جديد نيست، 2 ساله كه باهاش همكارم، اما هم گروه نبودم باهاش. تازه اصفهاني هم هست! راستي اون دوستت هم خيلي لهجه اصفهاني داره؟
فردا تازه قرار است روز دوم باشه كه برگشتم سركار، اما به دليل پروژه داشتن، هم فردا و هم پس فردا دو در است! البته بي‌خبر و بدون مرخصي!آخه روم نشد بعد از دو ماه كه يه روز رفتم دوباره مرخصي بگيرم. ديگه سنگ پا هم باشه، كم مياره!
يكي از اين آدم‌هاي جديد كه مي‌گم، امروز چندبار كارم خورد بهش. وقتي مي‌خواد باهات حرف بزنه، اول چند دقيقه بي‌حرف مستقيم نگاهت مي‌كنه، انگار كه شاخ داري، وقتي كه تو به خودت شك كردي، حرفش را مي‌زنه. اونم خيلي آهسته و با لحني كشدار. با همون نگاه شاخدار!! من كه خيلي سعي كردم سنگين باشم، اما آخرش از تصور قيافه خودم زير اون نگاه، نيشم باز شد!
راستي ديدي جاني نظر داده برامون. نظرهاش هم عين خودش غير آدميزاديه!! (اميدوارم اينو حتما بخونه)
مريم




٭

امروز زنگ زدم به همون دختر نابغه اي که از 7 شماره خونه ما6 تاش يادش بود، تو که ميدوني تعداد

شماره هاي به کار برده شده تو تلفن ما همش 3 تاست!!!حالش خوب نيست، وقتي بهش زنگ زدم مطمعن شدم!!تصميم گرفتيم شروع کنيم به يه سري

از سؤالاتي که تو زندگيمون تأثير گذاشته جواب بديم،يعني زبونم لال يه کم مطالعه داشته باشيم،خوب شکي نيست که ما نسبت به سنمون خيلي بي
سواديم،سر موضوع مطالغه بحث چنداني نکرديم يعني اون گفت "تاريخ تشيع" ،منم گفتم خوب حالا!!ولي خودم ميخوام فلسفه بخونم،ربط رو

ميبيني؟؟از همين تفاهم معلومه چقدر به نتيجه ميرسيم!
***نوشته هاتو خوندم ، چيز خاصي نداشت،فقط يه تيکه بود که حالمو بهم زد،يعني خودتو

توصيف کرده بودي يِه جوري که بدم اومد!کاش اشتباه درک کرده باشم اون حستو!!گير نديا ،وقتي ورق آخر رو دادي بهت ميگم!
*** دلم ميخواد يه مدت مال خودم باشم....زيادي حرف گوش کن شدم!
"زهرا"


0 نظر

٭

هممون پر از حرف بوديم،حرفهايي که شايد اگه زده ميشد هممون بايد داد ميزديم فرياد!! تقصير هيچکس نيست،بعضي غمها رو دنيا با همه آدمهاش رو دل آدم ميذاره،مربوط به يه آدم خاص نميشه يا يه اتفاق خاص!! يه چيزايي ميشنوي و ميبيني که وقتي همش رو کنار هم بذاري،احساس ميکني داري خفه ميشي!!
اولش يه کم دادو هوار کرديم بعد يه لحظه هممون ساکت شديم،يه سکوت طولاني !حتي فاطمه هم ساکت بود!! همه مسير رو از تو اتوبان اومديم،شيشه ها رو تا آخر کشيديم پايين،تا باد با سرعت زياد بخوره تو سر و صورتمون،تا همه چيز رو محو ببينيم، اونقدر محو که چيزي از آدمها وماشينهاو خونه ها تو خاطرمون نمونه!!من ديگه نگفتم بابا آروم تر،دوست داشتم تند برونه تا باد غمهامو از تودلم پاک کنه و از تو دل بقيه ،از تو چهره ها،از تو چشمها.........حداقل اونايي که تازه و سبک بودن رو ميبرد....
امروز تلخ بود،شايد صبح که بيدار شدم همه چيز رو فراموش کرده باشم!!
"قالَ اِنّما أشکوا بَثـي وَحُــزني إليَ الله..."
همين!
"زهرا"

0 نظر

Bar

٭

هي اين صفحه اديتور رو باز ميکنم ولي هيچي پيدا نميکنم بنويسم ،صبح که زنگ زدي همه چيزارو تعريف کردم ديگه ،تازه بقيه ماجراها هم بالاخره واسه يکي گفتم،جديد نيست!!سوده ميل زده بهت سلام رسونده،وايسا يه فال بگيرم يه ذره زياد شه نوشته هام!!الان ميخواي بکشيم ،نه؟خودت گفتي فعال باشم!!واااااي ببين چي اومد!خيلي گله حافظ،خود خود حالم بود!
جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد
اين فسقلي يه حرف جديد ياد گرفته:برو "گولتو" گم کن!!فکر نکن خيلي بي ادبه ها،به جاش يه کلاسي واسه ملت ميذاره ،پريروز خونه يه دوستامون ميخواست دو تا بچه رو بهم معرفي کنه،دست دوتاشونو گرفته ميگه :حسن ايشون مهديه هست،مهديه حسن دوست من!!بايد دستاشو ميديدي عين فيلمها!!!خدا به داد مامان بابا برسه،زمونه اي شده!!
"زهرا"


0 نظر

٭


اين شعر را براي امروز مي‌نويسم. مي‌دوني كه، حكايت جمعه و انتظار و ...
‏ ‏

چشمهاي انتظار
‌ ‌
اي شكوه چشمهايت ديدني
خوشه لبخندهايت چيدني
كاشكي مي‌آمدي از دورها
با نگاهي روشن و بخشيدني
مي‌شدم در دستهاي گرم تو
مثل گلهاي چمن باليدني
مي‌شدي يك آفتاب دسترس
مي‌شدي يك آرزوي ديدني
در هواي پاك تو پر مي‌زدم
با دمي شوريده و باريدني
اي شكوه چشمهاي انتظار
كاش يك شب مي‌شدي تابيدني

مريم




٭


اين چند روزه همه‌اش بي‌تابم. بي‌قرارم. انگار منتظرم. از اون انتظار كشيدن‌هايي كه احساس مي‌كني ديگه طاقت نداري، ديگه يه لحظه هم نمي‌توني تحمل كني، دل تو دلت بند نمي‌شه، با هر صدا از جا مي‌پري، نمي‌توني به هيچ چيز فكر كني، حواست پرت است و ...! حتما خودت تا حالا فهميدي چي مي‌گم. حتما تجربه انتظار را داري.
اما حالا مشكل من اينه كه نمي‌دونم منتظر چي هستم؟!! يا چرا منتظرم؟ اين انتظار كلافه كننده تا كي ادامه داره؟ چه جوري بايد تمومش كنم؟ و ....!!
مريم




٭


دلم تنگ شده. خيلي زياد. كاش تابستون تعطيل نبوديم. كاش ترم تابستون اجباري بود. هنوز تا آخر تابستون خيلي مونده. تا اون موقع كي مي‌دونه كه چي مي‌شه؟ كي مرده و كي زنده است؟ چه جوري تا اون موقع صبر كنم؟ دلم تنگ است. خيلي. خيلي. كاش ...!
مريم




٭


امروز كلي كتاب خوندم. يكي از هوشنگ گلشيري، يكي از هيوا، يكي از شهرام بهمني، يكي از شاملو، كمي نيما و كمي قيصر، كه به جز اولي بقيه‌اش شعره! اما هنوز درصد شعر خونم خيلي پايينه. بايد يه ختم حافظ هم بكنم!! تو هفت پيكر و پنج گنج نظامي را داري؟ مي‌خوامشون.
مريم




٭


اي بابا! اين ديگه چه وضعيه؟!! ديوونه شدم! اين دو روز تا سرم را مي‌ذارم زمين، خوابم مي‌بره. وقتي هم كه مي‌خوابم همه‌اش خواب بد مي‌بينم. يعني هر بار يكي از كسايي كه دوستش دارم، مي‌ميره! منم همه‌اش تو خواب دارم گريه مي‌كنم. از بزرگ‌هاي فاميل شروع شده و داره مياد جلو!! اگر همين جوري پيش بره، من تا آخر هفته ‌ديگه تمام فك و فاميل و دوست و آشنا رو به باد فنا داده‌ام!! از خواب كه بيدار مي‌شم، خستگي‌ام كه بيشتر شده، هيچ، تا چند ساعت بعدش هنوز بغض دارم.
مريم




Bar

٭


امروز ثبت نام ترم تابستون بود، معصومه دير رسيد. دقيقا 5 دقيقه بعد از تموم شدن ثبت نام. هر كاري كرد ثبت نامش نكردن. حالا كارآموزي كه نتونست بنويسه، هيچي، آزمايشگاه‌ها رو بگو! من بيچاره به اميد اون، n تا آز برداشتم، حالا اونم نيست ديگه، موندم بي هم‌گروهي. اصلا از اولش شانس نداشتيم ما!
اين خواهر ما هم فردا كنكور داره. طفلكي اين بچه كنكوري‌ها. حالا دعا كن خوب بده. يه چيز هم بگم، شايد مثل من شاخ در بياري. مدرسه كلي شعور روان‌شناسانه پيدا كرده. اين دو روزه هي اين معلم‌ها و خانم صادقي اينا زنگ مي‌زنن اينجا ( و البته خونه بچه‌هاي ديگه هم ) به اين بچه كنكوريمون روحيه مي‌دن. هرچي فكر مي‌كنم، نمي‌فهمم چه معجزه‌اي ممكنه رخ داده‌باشه. والا اون وقتها كه ما جوون بوديم و مي‌رفتيم اين مدرسه، اگر يادت باشه (كه هست) همين خانوم صادقي يكي از اون‌هايي بود كه از بس هر روز يه گير جديد به ما مي‌داد و ... اعصاب نداشتيم از دستش. حالا ...! هي! هي! هي! عجب دوره زمونه‌اي شده مادر! مي‌گم كه ما از اولش شانس نداشتيم. راست مي‌گم ديگه!
راستي تو كجايي؟ چرا نمي‌نويسي؟
مريم




٭


ديروز وقتي فهميدم چي‌كار كرده، خيلي عصباني شدم، گفتم ديگه احترام بسه! از بس احترامش را حفظ كردم، روش زياد شده. به خودم قول دادم كه حتما امروز حالش را بگيرم!
با اينكه خيلي توپم پر بود، اما باز هم خيلي خوب و ملايم و مهربون دعواش كردم!!! فقط وسطش من يه چيزي گفتم، اونم خيلي جدي به من گفت كه حرفم را باور نمي‌كنه و فكر مي‌كنه من دروغ مي‌گم. به خدا اصلا اصلا نمي‌خواستم تلافي كرده‌باشم، فقط براي اينكه زشتي كارش و حرفش را بفهمه، يه مثال كوچيك براش زدم. وقتي اومد جوابم را بده، ديدم بغض كرده. داشت گريه‌اش مي‌گرفت. دلم گر گرفت يهو!
حالا از اون موقع تا حالا دارم از عذاب وجدان مي‌ميرم. حالم بد است همش. هنوز اينقدر آدم بدي نشدم كه با وجدان راحت، حتي براي دفاع از حقم، دل كسي را بشكونم. حالا نه تنها دل يه آدم، كه غرورش را هم شكستم. چه آدم بدي شدم من. خيلي بد. خيلي بد.
مريم




Bar

٭


هنوز
       دامنه دارد
هنوز هم كه هنوز است
               درد
                   دامنه دارد
شروع شاخه ادراك
طنين نام نخستين
تكان شاخه خاك
و طعم ميوه ممنوع
كه تا تنفس سنگ
             ادامه خواهد داشت.
و درد
هنوز دامنه دارد...
‌ ‌
‌ ‌
نگرانم. نگرانم. نگرانم. نگران خودم، تو، هدي، Gday، ... و خيلي از دوست‌هام. نگرانم
مريم




٭


آدم‌هاي عصباني، آدم‌هاي بداخلاق، آدم‌هاي عصبي و حساس، آدم‌هاي هميشه طلب‌كار، آدم‌هاي پررو، آدم‌هاي فضول، آدم‌هاي خشك و بي‌احساس، آدم‌هاي داغون، آدم‌هاي كم حوصله، آدم‌هاي اخمو و آدم‌هاي خسته و ...! اين روزها هر كسي رومي‌بينم، حداقل جزو يكي از دسته‌هاي بالا هست. هيچ‌كس رو نمي‌بينم كه حال عمومي خوبي داشته‌باشه و به طور كامل و صددرصد دلچسب و قابل تحمل باشه. نه اينكه بگم خودم اين‌طوري نيستم، هستم، خيلي هم زياد. حداقل جزو چند تا از اين دسته آدم‌ها هستم! اما وقتي مي‌بينم كه دور و برم همه اين جوري هستند، خيلي سعي مي‌كنم حفظ ظاهر بكنم.. شايد اوضاع كلي خودم خيلي بهتر از بعضيا نباشه، اما فرق من با اونا اينه كه خودم را زدم به بي‌خيالي. ديگه سعي مي‌كنم به چيزهايي كه يه روزهايي برام مهم و با ارزش بودن، خيلي فكر نكنم. چشمم را روي خيلي چيزها بستم و يه جورايي خودم را زدم به نفهمي!!!!! نمي‌دونم چرا؟! شايد چون به اين نتيجه رسيدم كه هيچ چيز، هيچ چيز به طور ذاتي اونقدر ارزش نداره كه من به خاطرش خودم را اذيت كنم و يا خودم را زجر بدم! كاري كه خيلي از آدمها مي‌كنن و براشون عادت شده. چند وقته كه ...! هيچي!
راستي، يادم رفت بهت بگم، هدي همون روزي كه بهش mail زدم، فردا يا پس فرداش، جواب داد بهم. وقتي خوندم عين ديوونه‌ها پشت كامپيوتر نشستم به گريه كردن. آخه من هدي را خيلي دوست دارم و بهتر از هركسي تو دنيا از نزديك در جريان زندگي و مشكلاتش هستم. هرچي سبك و سنگين مي‌كنم، هرچي حساب كتاب مي‌كنم، مي‌بينم حقش نيست كه اين بلا به سرش بياد. حقش نيست كه سنگ به اين بزرگي بيفته جلوي پاش. نمي‌دونم. اين جور وقت‌ها تنها دلخوشي آدم به اينه كه يه نفر هست كه اون بالا، جاي حق نشسته، كه حواسش به همه چيز هست و مواظبه كه حق كسي تا ابد پايمال نشه!
اين از هدي، اين از تو، اين از هزار و يك نفر دور و برم كه هر روز مي‌بينم كه خراب‌تر و داغون‌تر از روزهاي قبل مي‌شن و هيچ كس كاري نمي‌تونه بكنه براشون. امروز يكي از بچه‌ها يه ذره درد دل كرد برام. حالا نگران اون هم هستم. مدتها بود كه نگرانش بودم، اما ديگه داشتم به اين نتيجه مي‌رسيدم كه اين يكي مي‌تونه گليم خودش را از آب بكشه بيرون. اين مي‌تونه از پسش بربياد، اما ديدم نه! اين چند روز كم حوصله شده‌بود، كلافه بود، حواسش زياد پرت مي‌شد. وقتي حرف زد، ديدم خيلي داغون‌تر از اوني بوده كه من فكر مي‌كردم. نمي‌تونستم هيچي بهش بگم، نمي‌تونستم دلداريش بدم، نمي‌تونستم به چيزي اميدوارش كنم. خودت كه خوب مي‌دوني. بلاتكليفي، مخالفت‌ها و خيلي چيزهاي ديگه كه آدم را خرد مي‌كنه. من فقط مي‌تونستم گوش كنم حرف‌هاش رو. اين خيلي سخت است. اينكه ببيني كسي نزديك تو، داره دست و پا مي‌زنه، داره تقلا مي‌كنه، اما تو نمي‌توني كاري براش بكني. فقط نگاهش مي‌كني و غرق شدنش را مي‌بيني. آخه چي‌‌كار مي‌شه كرد اين جور موقعها؟ فقط شنيدن و گوش كردن كافيه؟ بسه؟
كاش مي‌تونستم كار بيشتري بكنم. كاش هيچ‌كس گير اين‌جور مشكلات نيفته، كاش هدي بيشتر از اين اذيت نمي‌شد. كاش هيچ‌كس هيچ‌كس بيشتر از اين اذيت نمي‌شد. كاش مشكل همه زود حل بشه. كاش زندگي با آدم‌ها مهربون‌تر باشه.
مريم




Bar

 
*