TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

٭

سلام
منم تهران نبودم،با چند روز تاخير :
* تولدت مبارك*
"زهرا"





 

0 نظر

Bar

٭


چقدر از حرفات خسته ميشم،بخدا!!حيف كه اينجا جاش نيست ،اگر آنلاين بودي خدمتت ميرسيدم!!من كه خونه زينب اومدم،مجبور بودم زود برم،اونجا هم فقط تو قيافه گرفتي!!دو تا عروسي آخر رو نشد بيام،بعد به خاطر چي ميگي شركت نميكنم؟؟به جهنم !!اصلا مهم نيست تو بقيه چه فكري ميكنن!!،من خودمم!
"زهرا"

0 نظر

Bar

٭


وبلاگ بیچاره! بس که سوت و کور مونده انگار در تحریم به سر می بره!
بالاخره این عروسی پسرخاله ما هم تموم شد و راحت شدیم. حالا اگر خدا بخواد فردا می خواهیم به اتفاق عده کثیری از ا قوام، یه مشهد یک هفته ای بریم. برای همین دوباره یک هفته نیستم. فکر کنم دیگه از مشهد که برگردم از کار بی کار شده باشم. چون با حساب یک هفته ای که می خوام برم مشهد، می شه سه هفته که کار را بی خیال شدم. خیلی زشته!
دیروز خیلی زود رفتی. ما تا ساعت 8 اونجا بودیم. خیلی خوب بود. دلم خیلی برای بچه ها تنگ شده بود. قرار دو تا مهمونی دیگه هم گذاشتیم. یکی 14 مرداد خونه فاطمه، یکی هم 28 مرداد خونه زهره. مگر اینکه تو بخوای برای تولدت دعوتمون کنی که در اونصورت بگو خونه زهره اینا را عوض کنیم!از الان برنامه تو جور کن که دیگه نگی نمی تونم. دیروز همه شاکی بودن. می گفتن دلشون برات تنگ شده و خیلی وقته که ندیدنت و می گفتن چرا تو برنامه های بچه ها را نمیایی. منم گفتم چون دیر خبردار می شی نمی تونی برنامه تو جور کنی. حالا این دو تا جا را بیا دیگه. خب؟! آفرین!جواب offline منم بده. من از دیروز تو خماری موندم که کی از ماجرا خبر داره!
راستی برای تولدم هم مشهد هستم. هدیه ام را نگهدار اومدم تهران بهم بده!
این بلاگر هم که دوباره تیپ زده.
مریم


0 نظر

Bar

٭


سلام
تو اخبار كه تعداد سوالهاو زمان پاسخگويي رو ميگفته،يهو داد مي زنه اوووووه صدو هفتاد وپنج دقيقه !!چقدر وقت ميدن!من حوصلم سر ميره!!صبح به زور برديمش كنكور بده!ساعت از 11 كه گذشت مامان خيالش يه كم راحت شد كه 2 ساعت رو نشسته!با كلي ذوق اومده خونه! همه شيمي رو ج زدم،فيزيك رو همه سوالها و جوابها رو خوندم اونيكه بش مي اومد رو زدم،رياضي هم همونا كه بلد بودم اضافي نزدم!!با تعجب نگاش كردم،ميگم چيزيم بلد بودي؟ميگه :بله!!ميگم حتما سوالهاي جبرو احتمال همون سكه وتاسها رو نشستي دستي شمردي!!مرد از خنده!زدم تو خال!!همينجوري ميگه ما ميخنديم!!آخرشم ميگه مامان به خدا زشته من كنكور بدم، امروز همش سرم پايين بود!من شاءنم بالاتر از اين حرفهاست!!!!!حالا شب اومده ميگه من سال ديگه ميخوام تجربي بدم،چه جوريه؟؟پديده است اين بشر!!
"زهرا"

0 نظر

Bar

 
*