TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

Bar

٭


یلدا برگرفته از واژه ای سریانی است و مفهوم آن "میلاد" است. ایرانیان باستان این شب را شب تولد الهه مهر "میترا" می پنداشتند، و به همین دلیل این شب را جشن می گرفتند و گرد آتش جمع می شدند و شادمانی می کردند. آنگاه خوانی الوان می گستردند و "میزد" نثار می کردند.
"میزد" نذری یا ولیمه ای بود غیر نوشیدنی، مانند گوشت و نان و شیرینی و حلوا، و در آیین های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتش دان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، براورده ها و فرآورده های خوردنی فصل و خوراک های گوناگون، از جمله خوراک مقدس و آیینی ویژه ای که آن را "میزد" می نامیدند، بر سفره جشن می نهادند.
مراسم تولد میترا به عنوان شبی مقدس همراه با آیین مهر "میتراییسم"، از طریق مانویان و نو افلاطونیان مشرق زمین، به اروپا رفت و پس از بسط و گسترش آیین مسیحیت، بسیاری از آداب و رسوم "کیش مهر" جذب آن شد و میلاد مهر، که به عقیده مهر پرستان منجی بشریت در پایان دنیا خواهد بود، به مسیح منتسب گشت و شب یلدا تبدیل شد به شب نوئل که در روز 25 ماه دسامبر جشن گرفته می شود و چند شب با شب یلدای ما فاصله دارد.
منبع
مريم


0 نظر

Bar

٭


بله آقا مهدی!
این زهرا خانوم چند وقته به طرز مشکوکی کم پیدا شده. گمونم مشغول جویدن کتاب برای کنکور باشه!
خدا به داد رقبا برسه!
مريم


0 نظر

Bar

٭


شواهد نشون می ده که این یه آشنا جانی خودمونه.
جانی برو دعا کن اشتباه کرده باشم یا اینکه دستم بهت نرسه. وگرنه خیلی کارت دارم!!
مريم


0 نظر

Bar

٭


خانوم یا آقای محترمی که هر از چند گاهی اینجا به اسم موهوم و مسخره "یه آشنا" نظر میدین و هی به من می گین غرغرو!!
اولا که من همینم که هستم! عصبانی و البته غرغرو!
دوما که حضرت عالی اگر آشنا هستین و ترسو هم نیستین، نظرات و نصایح خودتون را با اسم واقعی بگین. اونجوری راحت حرفتون را قبول می کنم. اما قبول کردن حرف آدمی که از نوشتن اسمش می ترسه، هم برایم سخته، هم عصبانی ام می کنه.
یه آدم ترسو چه جوری می تونه کسی را نصیحت کنه؟
مريم


0 نظر

Bar

٭


دارم دیوونه می شم!
خسته شدم از این وضعیت.
همیشه اون چیزی که ازش فرار می کنم سرم میاد.
عین باتلاق می مونه. هر چی بیشتر دست و پا می زنم، بیشتر فرو می رم. بیشتر سنگین می شم و گیر می کنم.
آخه ماشین بی بنزین را که توی سر بالایی ول نمی کنن، می کنن؟! یا باید پایت را بذاری رو ترمز و تا ابد سر جایت بمونی، یا باید ول کنی و عقب عقب بری ته دره!!
متنفرم از این طوری زندگی کردن.
متنفرم از مریمی که الان هستم.
متنفرم از این همه آدم بی خیال دور و برم.
متنفرم از خواسته شدن های خودخواهانه.
متنفرم از زندگی بی دلیل و بی انگیزه.
متنفرم از آدمهای بی فکر.
متنفرم از این همه دوراهی و سه راهی و چند راهی تو مسیرم.
متنفرم از زندگی کردن برای بقیه، نه برای خودم.
متنفرم از این همه ترس.
متنفرم از چشم بسته راه رفتن.
متنفرم از انتظارهای موهوم.
حتی از این همه نفرت هم متنفرم.
متنفر!!!
مريم


0 نظر

Bar

 
*