TOREH
About
*Gallery
*
*
*
*
*Links
Email

Sign View

صفحه اصلي

آرشيو

 دنياي يك ايراني

 شاعرانه ها

 سوبان

 عباس حسین نژاد

 

 

 

Welcome

Bar


 

Bar

٭


مي دوني هميشه فكر مي كردم چرا آدمها بايد اينقدر احمقانه زندگي را براي خودشون سخت كنند؟
چند تا آدم مي شناسي كه حرفي كه مي زنن دقيقا هموني باشه كه فكر مي كنن؟ يا چيزي كه تو دلشون هست، بي كم و كاست، بدون ترس از نتيجه اش، بدون ترس از نظر بقيه به زبون بيارن؟
هميشه دلم مي خواست من يكي از همين آدمها باشم.از گفتن حرفم و حسم نترسم. چون براي خودم و فكرمو احساساتم ارزش قائلم. به نظرم اينا با ارزش ترين چيزهاييه كه دارم، پس اگر به كسي بدم....
حيف كه بيشتر آدمها اينو نمي فهمن. حيف كه هر وقت خواستم خودم باشم، بي غل و غش، بي شيله پيله...
دلم دردش مياد.
امروز كه تصميم گرفتم همه اون حرفها رو بهت بگم، اعتراف مي كنم كه انتظار نداشتم كاري بكني. به قول خودت با همين يه اپسيلون استعدادم اونقدي مي شناسمت كه بدونم چه كاري رو مي كني و چه كاري رو نه.
شايد مي خواستم خودم رو امتحان كنم، شايد هم تو رو، شايد هم فقط به گفتنش احتياج داشتم.
اگه تو چشمات نگاه كردم به خاطر اين نبود كه توش ناراحتي ببيني و نارضايتي.
مي دوني؟ چشم آدمها به دلشون راه داره... چشمها صادق تر از زبونها هستن.... اگه توي چشمهات نگاه كردم، داشتم دنبال جواب يه سوال مي گشتم... يه سوال مهم... يه جواب مهم...
يه چيز ديگه هم هست. من براي هر آدمي به اندازه ارزشش و قيمتش مايه ميذارم... اين ارزش و قيمت رو هم هر آدمي خودش معلوم مي كنه، با حرفهاش، با كارهاش، با ...
هر چند وقت هم براي خودم به روزش مي كنم، يه روز ممكنه يكي براي خيلي گرون باشه، اما يه روز ديگه ممكنه اندازه يه پول سياه هم نيارزه! بستگي به خودش داره.
اينم به خاطر اينه كه من ارزش خودم رو مي دونم! ارزون نمي دمش... مي فهمي؟
دچار درد احمقانه فراگير همه آدم ها شدم! حرفهامو مي پيچونم... نمي دونم چقدر از اين پرت و پلاها همونايي بود كه مي خواستم بگم و چقدرش هذيان بود!
دوست ندارم ندارم سفرت را خراب كرده باشم. سفر مهميه. فقط مي تونم دعا كنم كه اوني كه دعوتت كرده، همه چيزهايي كه لازم داري بهت بده و سيرابت كنه و برت گردونه. دعا مي كنم سرچشمه بزرگي و عظمت و آرامش رو بهت نشون بدن. آرامشي رو تجربه مي كني كه نظيرش را نچشيدي. وقتي اون مكعب سنگي سياه نه چندان بزرگ رو بغل كردي، سلام منو به صاحبش برسون بگو يه امانتي هست كه بايد تحويل بگيرم! خودش مي دونه، بهت مي ده! يادت باشه، تسبيحم را هم نبردي...
امروز مي خواستم تمرين كنم گفتن يه چيزهايي رو و شنيده شدن را. تمرين مفيدي بود!
باز هم يادت باشه كه تسبيحم موند اينجا!
خب ديگه! به سلامت!

پ.ن: بهت گفته بودم كه من همه چيزو شبيه يه پازل مي بينم و تكه هاشو تو مغزم مي چينم تا كامل بشه؟! نه!؟!؟ تا حالا فكر كردي كه شايد من از تو و دوست باهوشي كه هميشه فكر مي كني يه قدم از من جلوتره، جلوتر باشم؟! يه پازلي هست چند وقته كامل شده. اما نمي گم. منتظر مي شم تا بشنوم... تو كه مي دوني... آدمها اذيت مي شن اگه بفهمن يه چيزهايي هست كه يكي ديگه زودتر از خودشون ديده...!!
مريم


0 نظر

Bar

٭

    
"اللهم صلّ علي فاطمهَ و ابيها و بعلِها و بنيها و سرٍّ مُستودِعٍ فيها بِعَدَدِ ما احاطَ بِهِ عِلمُک"

عيدت مبارک :)

پ.ن: جواب سوالت را مي دم. اما شفاهي و حضوري. نوشتنش سخته برام.
مريم


0 نظر

Bar

٭

سلام
خوبی؟
من خوبم!یعنی فکر میکنم خوب همینه که من هستم!!
گفتی ما قبل اینکه بیایم این دنیا زندگیمون رو تا ته میبینیم بعد خودمون انتخاب میکنیم بیایم یا نه؟؟من خیلی فکر کردم ولی به نظرم منطقی نمیاد!!گفتی هر کی یه چیزی تو زندگیش میبینه و به خاطر اون رضایت میده به تولد،هر کی از یه چیزی تو زندگیش خوشش میاد...
به نظرت اون بچه آفریقایی که نه غذا داره بخوره نه مادر پدر درست حسابی داره نه خونه و زندگی،بعد چند سال زندگی نکبت بار هم به خاطر یه مرض میمیره،اون چی دیده تو زندگیش که به خدا گفته آره میام؟؟؟
جواب بیخود ندیا!من وقتی الان از زندگیم راضی نباشم چطور ممکنه دفعه قبلی که زندگیم رو مرور کردم به نظرم راضی کننده اومده باشه؟؟مگر اینکه اون موقع خدا هنوز عقلمو نداده باشه بگه تصمیم بگیر!تازه اگر هم بگی اون موقع پاک بودیم و با معنویات راضی میشدیم الان به خاطر دنیاست که ناراضی شدیم،پس آدم بدا هم که اون موقع پاک بودن نباید دنیا اومدن رو انتخاب میکردن چون میدیدن که بد میشن....
خلاصه بیخود منتظر نمون اون چیز خوشایند که به خاطرش دنیا اومدی رو پیدا کنی،شاید اومده و رفته تو نفهمیدی یا از دستش دادی..
"زهرا"
P.S.من از زندگیم راضیما مثال زدم!!!فردا جانی میاد گیر میده چته...

0 نظر

Bar

٭


فکر می کنی خیلی منطقی هستی؟
نه عزیزم! این منطق نیست.
تو ترسیدی. خیلی هم زیاد ترسیدی. اینو هر کسی می تونه بفهمه.
از چی می ترسی؟ به من بگو... اگه نتونم ترسهای تو رو کم کنم به چه درد می خورم؟!
به من بگو دردت چیه تا من درمونش کنم!
این خوب نیست که بخواهی همیشه آدم خوبه قصه باشی. جور در نمیاد. هیچکس نمی تونه همیشه آدم خوبه باشه...
اینم بگم که بعضی چیزها ارزششو داره. ارزش سختی و اذیت و ... هیچ چیز خوبی آسون به دست نمیاد. برای بعضی چیزها باید جنگید، حتی باید مرد...
اما این منم که تصمیم می گیرم برای چی بمیرم و چی رو دور بندازم... این چیزها رو خوب می فهمم. فقط خودم تصمیم می گیرم نه تو یا هر کس دیگه!
تند اومدم؟ دریا همیشه آروم نیست ، مگه نه؟ تو هم که ادعات می شه اهل دریای طوفانی هستی...
پس چرا می ترسی؟ چرا؟
مریم


0 نظر

Bar

٭


فقط یه هفته تونستم کنترلش کنم...
حالا دوباره حجم اون همه دلتنگیه که هوار شده رو سرم...

خسته از دل، خسته از این دست دل
ای خوشا دل های دور از دستسرس

خسته از دل، خسته....

اگر فقط چند روز دیگه بتونم دووم بیارم، فقط چند روز...
مریم


0 نظر

Bar

٭


همه یه چیزهایی می دونن که به من نمی گن!
همه مواظبم هستن.
همه فکر می کنن.
همه سوال می کنن.
همه نظر می دن.
همه امر می کنن.
همه نهی می کنن.
همه تصمیم می گیرن.
همه عمل می کنن.
اما هیچ کس...
اما من...
من؟
چی شد؟!؟!
مریم


0 نظر

Bar

٭


آخیش...!
راحت شدم.
چه کار خوبی کردم...
الان یه عالمه خوبم... چون یه کار خوب کردم... یه عالمه انرژی مثبت دادم و یه عالمه تر گرفتم...
طفلی چه حالش بد بود. چه خوب شد که ازش پرسیدم...
هاااااااااا...
الان از خودم خوشم میاد.
زیاد...!
مریم


0 نظر

Bar

Bar

 
*